اونایی که تایپک قبلمو خوندن میدونن دیشب با شوهرم دعوام شد سر اینکه گفت شالتو بکش جلو لج کردم بدجوری دعوا شد کتکم زد قبل از عقد هم وقتی نامزد بودیم پیش اومده بود ، همه میگن بخاطر مریضیشه که میترسه از دستت بده ، امروز خالم زنگ زد گفت حالش خوب نیست بیا پیشش ، شوهرم سرطان خون داره😔اولش نخواستم بیام ولی دلم طاقت نیاورد اومدم از وقتی رفتم یه کلمه بام حرف نزد یعنی از اتاقش بیرون نیومد اصلا سابقه نداشت تا حالا باهام حرف نزنه فقط یه بار از اتاق اومد بیرون اونم رفت دستشویی رفتم پشت سرش دیدم خون بالا میاره هرچی خواستم باهاش حرف بزنم نشد ، خالم رفت بیرون نمیدونم شاید از قصد چون هنوزم برنگشته گفت میمونمه خونه ما شب ، بالاخره انقد از پشت در باش حرف زدم درو باز کرد نشستم باش حرف بزنم گفت باید تمومش کنیم و بدرد هم نمیخوریم و ازاین حرفا دارم دق میکنم ولی فکر کنم میدونم بخاطر چیه بخاطر مریضیشه مگه نه؟ به کی پناه ببرم؟ دارم دق میکنم ، بخاطر مریضیشه از سرش میپره مگه نه؟ الانم رو پام خوابه نمیتونم باور کنم از ته دلش این حرفو زده ما خیلی جون کندیم واسه به هم رسیدنمون واقعا عاشق همیم به این قسم میخورم ، واقعا بخاطر همینه مگه نه؟