2777
2789

اقا جونم براتون بگه ک من کلا ب خواستگار الرژی داشتم یعنی همیشه خدا تا اسم خواستگار میومد جبهه میگرفتم و خب اینسری هم از این قضیه مستصنی (البته اگ درست تایپ کرده باشم😁) از نظر خانواده از ما خیلی سرتر بودن سرکارش هم خیلی خوب بود ولی من اصلا قبول نمیکردم این خانمی هم ک واسطه بین ما بود ی مهمونی خودمونی راه انداخته بود تو خونش محض اشنایی ما اقا قرار بود ساعت ۶ اونجا باشیم من هنوز راضی نشده بودم مامانم از عصبانیت شبی لبو شده بود بعد من برا این ک بیخیال شن گفتم اوکی میخواین بیام اون مهمونی همین الان پامیشین برام میریم مانتو میگیریم فک کن ساعت ۶ بود من گفتم یا میریم میگیریم یا نمیام ک مثلا بگن الان دیگه چ بخوای چ نخوای دیر میشه کنسله ولی بابام گفت پاشو پاشو بریم بگیریم نکبت😂😂اقا خلاصه ساعت ۶ ما شد ساعت ۹ با کلی بهونه رفتیم رسیدیم سر قرار و قرار شد منو شوهرجان بریم باهم صحبت کنیم ..من میخواستم رفتیم تو اتاق بهش بگم من قصد ازدواج ندارم و اینا ک کثافط از بس مهر نداشت من همونجا ازش خوشم اومد بعد فکر کن اومد حرف بزنه گفت چی بگم استرس دارم گفتم برا چی استرس فک کن داری با خودت حرف میزنی اسم اقامان علیرضاس  برگشت برا تایید حرف من گفت ببین علیرضا ...😂😂وای کثافط چ دلبری میکرد خیلی اون شب شب خوبی بود بعد ک حرفامون تموم شد مامانم از چشام میخوند خوشحالمو خوشم اومده اینقد فهشم داد میگفت میمردی همون اول عین ادم پا میشدی میومدی؟😁😁لجبازی هم بد دردیه ها

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شوهرت چطوري بود خوشت اومد؟ بامزه تعريفيدي😁😂

خیلی باهم راحت بودیم باورش برا خودمم سخت بود من تاحالا با هیچ خاستگاری اونقدر راحت نبودم فک کن اینقد شوخی کرده بودیم بین حرفامونو خندیده بودیم که همه میگفتن چی میگفتین اون تو همش صدا خنده میومد ک حرف زدین اصلا؟

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792