سلام بچه ها من یه سال و نیم ازدواج کردم موقه ازدواجم دانشجو بودم و بخاطر مختلط بودن دانشگاه همسرم اذییت میشد و منم بخاطر ایشون کلا گذاشتم کنار درسو .. از اون موقه ب این ور باورتون نمیشه من یکبار ب تنهایی پامو از خونم بیرون نزاشتم!!با دوستام نرفتم بیرون چون دوست نداره شوهرم حتی اینقد حساسه ک وقتی بفهمه با دوستام چت کردم ناراحت میشه!! نمیزاره بیرون برم تنهایی میگه نمستونم ببینم بری تنهایی بیرون نمیشه من تا حالا هیچ خطایی انجام ندادم هیچ کار اشتباهی نکردم ک بگم اعتماد نداره خودمم نمیدونم بخاطر چی نمیزاره تو این یک سال هیچ کلاسی هیچ باشگاهی نرفتم اجازه نداده هرسری ی بهونه ای اورده و از مسخره ترین بهونش این بود ک نمیدونم برا چی ولی نمیتونم ببینم تنهایی میری بیرون!!! بد ترین چیزی ک عذابم میده اینکه اگ یکاری داشته باشم و همسرم نباشه باید ب هزار نفر توضیح بدم ک اگر صلاح بود میبرن منو تا کارمو انجام بدم بابا خب دوست ندارم خسته شدم ب قران هروقتم در این موردا حرف زدیم زود عصبانی شده نمیدونم دیگه چیکار کنم کمکم کنید