بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بیشتربچه های اینجا از دو چیز مینالن یا شوهر و زندگی؛؛یا بچه...منم خیییلی خلا بچه رو تو زندگیم حس میکنم؛سه ساله انتظار میکشم،تو شهر غریبم؛خصوصا شبهایی که شوهرم شیفته و نیست دلم میخواد فقط زار بزنم و گریه کنم...روزام شده خواب و شبا گریه...خسته ام...خسته
خدایا ممنونم ازت که یه فرشته ی بهشتی آذر ماه تو دل من میذاری و دخترکوچولوم مثل مامان و بابابزرگش شهریوری میشه❤❤❤
من دوس دارم دیگه از کسی ناراحت نباشم....البته اصن کینه ای نیستم...ولی دوس دارم قلبم صافتر بشه...همه رو ببخشم...ب نیش و کنایه ها ی بقیه ک بهم میزنن لبخند بزنم و برا کسایی ک برام بد میخان از خدا میخام دلشون صاف بشه.....دوس دارم گذشت کردن و بخشیدن رو توو خودم تقویت کنم
دلم از اين گرفته د اخه لامصب من چ کردم ک سرد شدی تو وجدان نداری ای خدا بیدار کن وجدانشو برگرده من ک صادقانه ترین و پاک ترین حسامو ریختم پاش من حرمت قائلم براش خدایا نمیخام بعد ها انتفام بگیرم تو فقط وجدانشو بیدار کن برگرده💔😞
درد دل ندارم الان. اگرم داشته باشم به لیییلا میگم خیلی دختر گلیه
خیابان پاییز 🍂 کوچه مهر❤ پلاک ۵ 😄 قسم به تین و عنکبوت به مرغ باغ ملکوت ازته دل برات بگم دنیا فدای تارموت❤ غصه نخور دیووووونه 😄 کی دیده شب بمونه؟😍 بالاخره همه چی درست میشه 😔 درستم نشد تموم که میشه 💔ازبخت بدم آینه فروش شهر کوران شدم💔😔
دلم گرفته از بی کسی. هیچ کسو ندارم نه خواهر نه پدر. گاهی وقتا از کم گذاشتنایی که واسه خودم گذاشتم دلگیر میشم. از اینکه چقدر زحمت کشیدم و بی ثمر بود. از اینکه کسی بفکر من نبود. دلم میگیره از اینکه میبنم چرا یه روزی انقدر شاد بودم اما الان با هیچی شاد نمیشم، از اینکه انقدر مریض میشم سردرد، کلیه، بدن درد، ...
تو خونتون کسی جرات نکنه بهت کمتر از گل بگه ولی واسه اون همه کار کنی و تو سختیا و وقتایی که هیچ کس نیست کنارش باشی، از هرکسی حرف بخوری حتئ فحشت بدن و دست روت بلند کنن و به احترامشسکوت کنی ، ولی آخر سر تو خوشیاش اونا بشن آدم خوبه و تو دختر مردم .
کی فکرشو میکرد یه روزی حرفامونو به آدمایی بزنیم که هیچ وقت ندیدیمشون...
من خسته ام خیلی خسته ام حس میکمم صد سال زندگی کردم خسته ازخانواده ای که من و درک نمیکنند که هیچ وقت نفهمیدن هرچی میگم ازحسادت نیست به خدا به خاطر خودشون میگم به صلاح خودشون و نمیخوام اسیب ببینند نمیخوام یه روز به خودشون بیان و ببینند چه قدر دیر شده خسته شدم از خواهرم که پای منفعتش وسط باشه هرکاری میکنه حتی سو استفاده از پدر مادرمون از این همه دنبال کار گشتن خسته ام کاش زودتر یه فرجی بشه حال و حوصله مهمونی های هفته بعد و هم ندارم پرس و جو ها و کنکاش اطرافیان و.....واااای خدای من فقط یه راه فرار نشونم بده که این ادمها و بذارم و برم ....برم یه جایی که ارامش داشته باشم که حال دلم خوش باشه