نفهمیدم این فواصل لعنتی که مانند سرطان، آرام آرام بین ما ایجاد شد از کجا آمد؟ منشا را پیدا نکردم که درمان کنم.... با درد بی درمان ماندم که ماندم....
ملالی نیست جز دوری تو ....
ننگر که میخندم، زندگی میکنم، نفس میکشم، آرزو میکنم.... به دلم بنگر... به عمق و ته دلم بنگر.... چیزی آنجا جامانده... دستم به آن نمیرسد... تو میتوانی.... باور دارم ... چیزی مانند عشق گمشده.... میتوانی برایم آنرا بیرون بکشی؟؟؟ نمیخواهم زیر دست و پا له شود و گم.... من به آن نیاز دارم.... آخ که هیچکس درد عمیق مرا نفهمید... خودت بهتر میدانی... فقط تو میتوانی...فقط تو .... تو