از سرکار میامدم که یه کنار وایسادم که چراغ سبز بشه از خیابون رد شم ساعت 6بعد از ظهر زمستون بود هواهم تاریک شده بود که دیدم یه مرد خوش تیپ و خوش لباس کنارم وایساد گفت میتونم مزاحمتون بشم
خب
خب
خب
بعدش؟
لوس
بعدش
خبب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اول بایه لحن بد گفتم برو مزاحم نشو اما تو دلم میگفتم خدا کنه نره یه کم دیگه بمونه پافشاری کنه خلاصه همین طورم شد بعد منو به یه قهوه دعوت کرد منم که نمی خواستم کم بیارم قبول کردم با اونکه از قهوه متنفر بودم یه قهوه فروشی تو چهارراه ولیعصر بود که رفتیم اونجا
😕😒😒😒😒😒
ده سال بعد
از خدات بوده که خواهررر😘
امروز قطره چکونتون خرابها
به من گفت قهوه چی میخوری وای فکر کنید منی که از قهوه بدم میومد حالا باید سفارش میدادم منم که اصلا نمی دونستم فرق قهوه برزیلی و ترک و .... گفتم ترک اونم خودش یه قهوه دیگه با کیک شکلاتی تلخ سفارش داد بعدبه هر طریقی یکی دو جرعه از قهوه رو خوردم انگار ابقیلیون میخوردم بعد پاشدیم رفتیم قرار شد فردا همون ساعت 6چهارراه ولیعصر هم ببینیم اما هیچ شماره تماسی رد بدل نشد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز