یادش بخیر عقد بودم وقتی شوهرم میومد خونه بابام اینا شوهرم تو اتاق خواب میخوابید ما همه تو هال شانسه منم بابام شبا دیر میخوابید لامپ ها رو خاموش میکردیم بابا تلویزون میدید منو شوهرمم نقشه میکشیدیم ک شب برم پیشش دره اتاق رو باز میزاشت خلاصه منم سینه خیز میرفتم تا دره اتاق ۳ تا بالش میزاشتم جای خودم پتو میکشیدم روش مثلا منم وقتی میرفتم پیش شوهرم تو اتاق بابام ک خوابش میبرد درو میبستیم ساعت گوشی رو میزاشتم رو ۶ میرفتم تو هال سره جام میخابیدم ک بابام شک نکنه یادش بخیر عجب شبای با استرس ولی باحالی بود 😂
من چون الان باردارم, نمازمو بصورت نشسته و روی چارپایه میخونم, اما بازم تو سجده احساس میکنم ب دلم فشار میاد. چند روزه ک همسری ی بالش میاره و میذاره روی چارپایه ای ک جانمازم روشه, بعد جانمازمو پهن میکنه روش تا سطحش بیاد بالاتر و من اذیت نشم.
موقع بیرون رفتن هم کفشامو جفت میکنه و نمیذاره دولا شم. یا مثلا شبا تو خواب تا ی تکون کوچیک میخورم زود میپره از خواب و میگه آب بیارم؟ اینو بیارم؟؟ اونو بیارم؟؟
دیگه ازین چیزا دیگه...
البته قبل از بارداری هم همینجوری حساس بودا
خاطره عاشقانه امروز ما اینه که
همسرم داشت سوپ درست میکرد یهو سر رفت 😬ریخت رو گاز بعد مثلا اومد تمیز کنه عجله کرد اشتباهی یه دستمال شبیه جنس پلاستیک دم دستش بود 😢کشید کناره های صفحه
هیچی دیگه الان رو شیشه گازم جا دستمال تیکه تیکه هست باید با سیم و این چیزها بیوفتم به جونش تا پاک بشه 😧😬
