اول اینکه بگم من دوران عقدمو از هم دوره شهرمون .منم نزدیک ترین خاطره رو مم چن شب پیش حمید یه جا مهمون بود واسه مسائل کاری از ساعت 8 دیگه به من زنگ نزد منم خیلی دلم واسه صداش تنگ شده بود از طرفی هم غرورم اجازه نمیداد وقتی گفته کار دارم زنگ بزنم و خودمو ضایع کنم ولی بالاخره دلمو زدم به دریا و ساعت 11 بهش زنگ زدم ولی جوابمو نداد!به قدری حرصم گرفت که گفتم امشب منم جوابشو نمیدم . چون همیشه تو هر شرایطی بود ج میداد و رفتم گرفتم خوابیدم ساعت نزدیک 1 بود منم تازه خوابم برده بود که دیدم موبایلم زنگ خورد جواب ندادم یه بار دوبار دیگه بازم جواب ندادم بار چندم جواب دادم با صدای خواب آلود گفتم بلهههههه؟ که دیدم حمید گفت خوابی؟؟!گفتم بله یه دفعه تن صداشو خیلی آروم کرد و گفت یاسی پس خیلی آروم حرف میزنم که هم سرت درد نگیره هم خوابت بهم نخوره خیلی ازینکه منو به خوابت ترجیح دادی و جواب تلفنمو دادی ممنونم عزیزم ببخشید که امشب نتونستم جوابتو بدم چون وسط یه بحث مهم بودم.معذرت خواهیم قبوله؟؟منم گفتم اوهوم ..بعد گفت قربون اون اوهوم گفتن خوابالوییت بشم.خوب بخوابی عزیزم و این داستان ادامه دارد....😂بعدشم خداحافظی..منم گوشی رو قطع کردمو با یه لبخند عاشقانه خوابم برد....
راستیتش اولش ن ولی روز اخر ک میخاسم برگردم چرا ولی خب کله شقی کردم سر لجبازی و ب حرف دوستمم گوش دادم ...
عزیزم کاش ب حرف بقیه گوش ندی تو زندگیت ک ب مشکل نخوری
برای آرامش و خوشبختی و عاقبت بخیری خودم همسرم تو زندگیم لطفا ی صلوات بفرست ،،برای عاقبت بخیری هم دیگه هممون برا هم دعا کنیم،حاجتت روا ان شاالله،امام حسین کمکمون کنه بحق عزیزای دلش ومیوه های دلش
برای آرامش و خوشبختی و عاقبت بخیری خودم همسرم تو زندگیم لطفا ی صلوات بفرست ،،برای عاقبت بخیری هم دیگه هممون برا هم دعا کنیم،حاجتت روا ان شاالله،امام حسین کمکمون کنه بحق عزیزای دلش ومیوه های دلش