يكى از خاطرات عاشقانه ى روزانمون اينه كه همسرم هر روز كه ميره سركار كفشاى منو جفت ميكنه بعد بنداشم باز ميكنه ميذاره جلو در ورودى كه من ميخوام برم بيرون معطل نشم
چون من هميشه با گره پاپيونى كفشامو درميارم ميندازم جلو در😂
زمستونم كه باشه ميذارتشون پشته شوفاژ
يكى ديگشم اينه كه من گردو كه ميخورم معدم يكم اذيت مبشه اما گردو تر بهم ميسازه در نتيجه همسرم هر روز واسم گردو خيس ميكنه پوست ميكنه تا من راحت بخورم😍