وقتی این اس آقایی رو خوندم ماتم برد... گفتم مگه میشه یه مرد اینقدر خوب و با توجه باشه؟ اینقدر به اطرافش دقت داشته باشه؟
آخه صبح که حمید زنگ زد بهش گفتم می خوام برم خونه مادربزرگم و برای خاله و مادربزرگم که مریضن غذا درست کنم چون امروز کلاس ندارم یه کم هم به کاراشون می رسم. حمید کلی تشویقم کرد و از ثوابش برام گفت .
عزیزدلم با این حرفاش بهم نشون داد چقدر خدایی فکر می کنه و منو صد درجه بیشتر عاشق خودش کرد....
چند روز پیش به حمید گفتم می خوام به مادر(مادر شوهری) زنگ بزنم تعارف کنم اگه کاری داره برای خونه تکونی برم کمکشون. حمید کلی قربون صدقه ام رفت که زحمتت میشه و من راضی نیستم شما کار کنی و این حرفا....... منم آخر کیف بودم از حرفای عشقم.....😂😂😂😂