مامانمو بردم دکتر زنان بعد مامانم داخل بود منم بچه بغل نشسته بودم منتظرش دکتر اومد جواب سونوی یهزنه رو بده باخوشالی گفت خانم بچت سالمه هیچ مشکلی نداری ...بعد زنه یدفهزد زیرگریه خانوم دکترتوروخدا بچه رو بندازید نمیخوامش گفت چراگفت شوهرم با مشت میزنه توشکمم میگ سقطش کن نمیخوام دکتره گفت خانوم این بچه با یه مرد بزرگسال فرق نداره انگار قتل کردی فلان یکم باهاش حرف زد زنه هم گریه کرد کلی بعد پاشد رفت بیچارع غرورش له شد پیش اونهمه ادم واقعن دلش شکسته بود از شوهرش ک یدفه گریه کرد،،، حالا من یادم نمیره عصابم خورده اه ای کاش نمیدیدم واقعن بعضی مردا خیلی بیخودن