امشب خونه پدرشوهرم همه بچه ها دعوت بودیم شام وکه خوردیم جمع وجور کردیم وظرفاش وشستیم جاری بزرگمون کلا ابهت داره وسروزبون داره خیلی هم تیکه میندازه کلا خانواده شوهرم بجز مادرشوهرم دوسش ندارن ولی ازش هم میترسن بعد انجام کارا همه زنها رفتیم تواتاق مادرشوهرم مردا توحال بودن جاری بداخلاقمم بالش وورداشت دراز بکشه یهو زااارت گوزید😐😐قیافه من
مادرشوهر
خواهر شوهرام
جاری وسطیم
همموون خودمون وکنترل کردیم نخندیم اونم دمش گرم بروی خودش نیاورد ولی خییییلی ضایع بود دلم خنک شد اومدم خونه کلی خندییییدم