الان تو دلت میگی این کاربره اصلا نمیدونه عشق یعنی چی اما من این روزای تورو گذروندم البته نامزد من سرطان نداشت اما خیلی بهم ابسته بود و حساس بود یعنی تا جایی که من تو نامزدی گوشی موبایل نداشتم چون ازم گرفته بود همیشه به خونه زنگ میزد که ببینه من خونم یا نه و یه بارم خونشون کتکم زد ولی دیگه بریدم از کاراش و ازش جدا شدم تو نامزدی هنوزم که هنوزه مامانشو میفرسته که بگو من میخوامش ولی واقعا میترسم از آیندم
من یه چیز تو این شرایط بگم بخندید به جون خودم راست میگم یه بار با شوهرم دعوام شد انقدر زبون درازی کردم یکی زد تو گوشم بخدا رفتم چوب نشیمن طوطیمو برداشتم رسما داشتم عر میزدم با چوب افتادم به جونش اینم فقط سرشو گرفته بود که نخوره به سرش بعدش خسته شدم نشستم خودمو زدم و کولی بازی دراوردم اومد گفت دلت خنک نشد بیا توهم بزن تو گوشم چنان خوابوندم تو گوشش که چشماش خون شد بعد برگشته میگه خب یک یک مساوی.
الان استارتر بنظرم توي حس و حال عاشقي و رومنس و اين ها گير كردي با اين جملات شكست عشقي و ... و فكر ميكني كه اين قضيه يه شوخيه يا يك داستان رومانتيك من در تعجبم مامان بابات ميزارن با همچين آدمي باشي كه هيچ سودي برات تو زندگي نداره و فقط ضرره شما خودت نميفهمي اما اون ها كه ميفهمن
من هم ١٩ سالگي عاشق شدم و ازدواج كردم اما با عقل و منطق و فكر بود همش پيشنهاد ميكنم شما حتماً پيش مشاوره بري
