مادر پدرم هنوز طرز فکر قدیمی دارن مخصوصا مادرم ..
همیشه دوس داشتم وقتی ارایش میکنم بهم بگه چقدر خوشکل شدی ولی هیچ وقت نگفت ...
بهم میگه چرا موهات بیرونه چرا مانتوت اینجوره ...
حتی نمیتونم با دل راحت با تلفن صحبت کنم میاد میگه با کی داری حرف میزنی ...افتادم یه گوشه اتاق تنها و همش تو گوشیم افسرده و تنهام ...
من ذهن هنری دارم نقاشی و ادبی و به ارایشگری علاقع دارم ..
ما تویه محله کوچیک زندگی میکنیم بخاطر این برا رفتن ب کلاس ها باید کسی برسوندم ولی اونا هیچ وقت نزاشتن من کلاسی برم به مامانم گفتم ارایشگری میخوام گف کی تو رو میبره کو کار و کلاسم خودم باید باهات بیام ..
من واقعا عذاب میکشم..