2777
2789
عنوان

رفتار بچه های جاریم با من

493 بازدید | 18 پست

سلام بچه ها جاریم دو تاپسر یکی شش ساله یکی سه ساله داره بچه هاش خیلی فوش میدن به جاریم نمیدونم ازکجا یاد گرفتن چون برادر شوهرم واقعا ازاون حرفا توو خونه نمیزنه اومده بودن خونه ما پسر شش سالش بهم فوش میداد اون چه فوشایی ناموسی از حرصم داشتم میترکیدم پدر مادرشم فقط میگفتن نمیدونیم از کجا یاد گرفته  به نظرتون من با این بچه چه رفتاری کنم حالم ازشون بهم میخوره 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یه بار بهت فحش ناموسی داد بلد سرش داد بزنی شیرفهم میشه 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

باید با ارامش و مهربونی بگی 

که شما خیلی پسر خوبی هستی و مودبی ازش تعریف کن تشویقش کن دیگه فحش نده هی بگو بچه خوبی هستی.


برادر زاده ی منم سه سالشه همش توف میکرد و میگفت اشغال کثیف 

و یه فحش بد میداد که هی تشویقش کردیم که تو چه پسر خوبی هستی؟ اونیکه فحش داد یه نفر دیگه بود که رفت 

اونم خوشش میومد و میگفت اره من حرف بد نمیزنم فداششم 

خدایا نگاهم کن،نگاه تو به من آرامش میدهد💙🫂
باید با ارامش و مهربونی بگی  که شما خیلی پسر خوبی هستی و مودبی ازش تعریف کن تشویقش کن دیگه فحش ...

بعضی بچه ها قانع میشن و این خیلی خوبه و اما بعضی ها بدتر جری تر میشن...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز