کل مدت تو بیمارستان گریه کرده بود من که بی حال بودم ولی وقتی دخترمو برده بودن پیشش اصلا نخواسته نگاش کنه گفته اینو میخوام چی کار حال منو پرسیده فک کرده دارم میمیرم قشنگ یه چیزی فقط از زایمان طبیعی شنیده بود بعدشم اومده بود یاد وقتایی که اذیتم کرده بود افتاده بود میگفت وای من چه قد مزخرف وای مارال غلط کردم وای مارال منو ببخش اگه تو چیزیت میشد من میمردم این حرفا