نادر و فرزانه زنده بودن و اون دوتا جنازه مربوط ب افسانه و شوهرش بود ک خونه اونا بودن... پسر فرزانه هم سوخت...نادر بعد از اون حادثه تصادف کرد... هیچ نس نفهمسد ک نادر و فرزانه زنده ان و همه فک کردن جنازه ها مربوط ب اوناس... فرزانه هم صورتش سوخت و الان تو خونه ی خانمه ساکن هس... اسمشو گذاشت افسانه...لحظه اخرم ی مرده اومد ب نام عنایت گفت من دوست نادرم همینجا تموم شد