سلام تو تاپیک قبلی راجبه زایمان وحشتناکی که داشتم یه توضیح مختصری دادم یه ماه از زایمانم میگذره اما هنوز افتادم رو تخت مامان خسته شده همش اعصابش بهم ریخته طفلک حق هم داره اما منم شرایط خوبی ندارم دوس نداشتم این قد اذیت بشه و مدت مریضیم این قد طولانی بشه نگران زندگیشم هستم که همسرش بگه یه ماه خونه دخترت هستی و به مشکل بخورن از طرفی حرف های خوبی نمی زنه بهم و منم مجبورم تحمل کنم الانم یکم بخیه ها مو کشیدمو همه چی خوب بود ولی همچنان درد داشتم تا این که چهارم دوباره دوتا از بخیه ها سر باز کردو عفونت وحشتناکی میزد بیرون رفتم دکتر گفت باید دوباره باز بشه بخیه ها این قد التماس کردم تا شنبه وقت داده بهم اگه با شستشو و انتی بیوتیک خشک نشد باز کنه اگه بخواد باز دوباره بشکافه کسی نیس پسرمو نگه داره مامانمم خسته شده باز حداقل ده روز باید بمونم بیمارستان و دوباره همه چی از اول اون درد وحشتناک شستشو اتاق عمل و سوزش های شدید واقعا بدنم کشش نداره خسته شدم از رو تخت خوابیدن دوس دارم پسرم و بغل کنم راحت اما هیچ کاری نمیتونم انجام بدم تو رو خدا دعام کنین ممنون میشم
با خودت بگو این روزای سختم بالاخره مبگذره.منم روزای اول زایمانم خیلی سخت بود بعدشم دیگه تنها موندم و یه بچه.ده روز مادرم موند و رفت.همه کارای بچه با خودم بود.با اون درد و ضعف.برای درد از شیاف دیکلوفناک استفاده کن
با خودت بگو این روزای سختم بالاخره مبگذره.منم روزای اول زایمانم خیلی سخت بود بعدشم دیگه تنها موندم و ...
ای جانم درکت میکنم عزیزم شیاف استفاده میکنم گاهی از این دردش نمیترسم از باز کردن بخیه و درد شستشو که از شدت درد بیهوش میشم خیلی میترسم باور کن تمام بخش به حال و روزم اشک میریختن شیرمم خشک شد به خاطر انتی بیوتیک ها ارزوم بود بچشم شیر خودمو بخوره
ای جانم درکت میکنم عزیزم شیاف استفاده میکنم گاهی از این دردش نمیترسم از باز کردن بخیه و درد شستشو که ...
اول باید به خودت ارامش بدی.به نظرم روحیت خیلی خراب شده..فکرای منفی رو از خودت دور کن.به خودت بگو.هیچی نیست.من خوب میشم.باید زودتر برم ب بچم برسم.این بچه به یه مادر قوی نیاز داره.همسرتم باید کمکت کنه.تا هوا خنک نشده زیاد برید بیرون.حتی شده تو ماشین یه دوری بزنید اگر نمیتونی پیاده شی..درست میشه..
اول باید به خودت ارامش بدی.به نظرم روحیت خیلی خراب شده..فکرای منفی رو از خودت دور کن.به خودت بگو.هیچ ...
یه بار میگم من قوی هستم میتونم به خاطر پسرم تحمل میکنم یه بار یاد دردش میوفتم تمام تنم میلرزه باورت میشه دوروزه ازشدت استرس هیچی نمیتونم بخورم امشب فقط رفتم تا نزدیک حرم یکم دعا کردم و برگشتم از فردا خیلی میترسم که بخواد باز کنه بخیه هارو دوباره راست میگی عزیزم روحیمو به شدت از دست دادم