تازه اومدم توخونه سازمانی زن همسایمون اومدخونم منم عین خنگانشستم اول تااخرزندگیموبراش گفتم جوگیرشده بودم تمام مشکلاتموحتی گفتم چقدخرم وقتی رفت فهمیدم اون هیچی برای من نگفت.همیشه اینجوری خرمیشم کسی برام لبخندبزنه عین وراج هاهمه چیومیگم.حالاشوهرم امروزازسرکاراومدگفت بازنای همسایه زیاددوست نشوهرچی بگی برای شوهرشون میگن انتقال میدن محل کار.شوهرم نظامیه وای من چیکارکنم انقدخرنباشم