ما دیگه با کافی شاپه دم دانشگاهمون دوست شده بودیم
همیشه مشتریه ثابت اونجا بودیم
بعد یه روز سرد زمستونی برف تا ساق پامونو گرفته بود
میلرزیدییییما
بعد پسره صاحب کافی شاپیه
گفت دیروز مامانم دیزی سنگی درست کرده بود
اوردم مغازه
وای نشستیم کنار شومینه برف عین چی میبارید
دیزی سنگی خوردیم با نون خشک محلی😍😍😍
یه عالمه هم ماهیچه توش بود😋😋😋😋