شوهرم هیچ نیازی به من نداره جز اینکه همیشه عادی و خوب باشم
نه نیاز مالی نه روحی و نه جنسی
به هیچ عنوان از کوچکترین نیازام تا بزرگترینشون تکیه گاهم نیست
من اگر ذره ای ناراحت باشم بد میشه
تا خوبم کاری به کارم نداره
از نظر خرجی هم چیزی نیاز داشته باشم میخره
برای بچمم همینطور
بابای خوبیه ولی برای بچش وقت نمیزاره
الویت کارشه
به خودش نمیرسه به هیچ چیزیش اهمیت نمیده برنامه نداره هدف نداره
زندگیش هیچ وقت برنامه نداشته مگر مجبور باشه
مریضه براش مهم نیست
دکتر گفت کبدش چربه چیز چرب براش سم هست مثلا کله پاچه میخوره
قلیون و سیگارشم کاملا میکش
علاقه به کار خاص نداره
ورزش نمیکنه
اگر کاری رو شروع کرد زود ولش میکنه
مثل کلاس زبان یا دوچرخه یا رژیم یا صبح سر یه ساعتی بیدار شدن
فقط،فقطم داره از مملکتو سیاستاش حرف میزنه و انتقاد میکنه
نه بلد نیست بگه
مهندس،برقه
کار بلده فنیش عالیه
فقط فقط،کارش براش مهمه و اینکه خونه میاد همه چی معمولی،باشه تا راحت دراز بشه و پا تلویزیونو زود بخوابه
من دوسش ندارم
ولی جراتشو ندارم ازش جدا بشم
اول به خاطر بچم
بعد جامعه
و بعد مساله مالی
حداقل الان که هست پسرمو خودم راحتیم از نظر مالی بدونه منت هم هست
تصمیمم اینه که...