یه بنده خدایی بسیار خسیس بود و خساستش خیلی رو مخ ما بود. حس زرنگی هم داشت که دیگه بدتر.
کثیفی و شلختگیاشون که دیگه هیچی.
یکی بود روزایی که ۸ صبح کلاس داشت بلند میشد اینقدر سر و صدا میکرد نمیزاشت ما بخوابیم 😕
حرصش میگرفت ما خوابیدیم
اون یکی صبح که بلند میشد هرچی دم دستش بود میپوشید میرفت من مقنعه ام رو قایم میکردم که بر نداره
عاخی موفق باشه.بهش بگو پولاش همیشه رو کارتش باشه بیشتر از ۲۰ تومن تو کیفش نباشه رمز کارت هم به صمیمی ترین دوستش نده.متاسفانه دزد زیاده.اتاق ما قرص خواب انداختن تو چاییمون صبح بیدار شدیم کیف وکارت وشناسنامه و...رو برداشته بودن حتی شناسنامه وکارت ملی شوهردوستمم برده بودن بیشعورا.سعی کنن همیشه دراتاق قفل کنن
تازه اینقد پر رو بود برگشت به دوستم گفت اون هفته سارا صبحونه خرید حالا تو برو بخر. دوستمم گفت ما دوتایی خرید کردیم این هفته هم صبحانه دانشگاه رو میگیریم تو هم برو رزرو کن بعد بهش برخورد دختره دیوونه. آخه دانشگاه ما بجز روزا تعطیل بقیه روزا رو صبحانه نهار شام میداد این رزرو نمیکرد میگفت شما بیاید درست کنید
