ماشالله به حرف خودم نباشه دخترم خیلی خوشکل و تپل بود اون موقع رو میگم دیگه اول صبح که راه افتادیم واسه نهار رسیدیم اونجا نهار خوردیم و بعد کلی بازی و اینا پسر عموم زود زود میگفت ماشالله چه لپهایی داره دیگه اینا گذشت و بابام اینا همه رفته بودن بیرون و من و مامانم و زن عموم بودیم منم رفتم دخترم و اون یکی اتاق بخوابونم و بخاریم واسش روشن کردم
بعدش که دخترم خوابید رفتم پیش مامانم این بعدش یادم افتاد گوشیمو تو اتاق جا گذاشتم رفتم گوشی رو هم اوردم هیچی نبود دخترم خواب بود بخاریم هیچ مشکلی نداشت خونه شون هم یه جوریه اول هال بعد هال میری یه اتاق خواب از اون اتاق خوابم میری یه خوابه دیگه که من دخترمو تو اتاق خواب دوم خوابونده بودم