چند تا تیکه از جهازم مونده بود
پدرمم گفته بود دیگه نمیتونه جور کنه
منم تو دفتر شکرگزاری هی مینوشتم خدایا شکرت جهیزیه ام کامل شد
خدایا شکرت فلان چیزو خریدم
روز آخرِ آخر ۴ میلیون پول که بخشی از طلب بابام از یکی از مشتری هاش بود نقدی رسید دستش
یعنی طرف پول نقد آورد در خونه
من آرایشگاه بودم بابام اینا رفتن اون چندتا تیکه را خریدن
😊😀