برادرم دوم شهریور عروسیش بود دو سهدهفته مونده به عروسیش پسردایی بابام فوت شد مجبکر شدن بندازن ۱۸ ام همه کارشونو کرده بکدن امروزم من خونشون بودم داشتن با ذوق و شوق خونشونو کامل میکردن منم رفته بودم کمکشون عصر برادرش اومد با بابامحرف زد گفت عموشون فوت شده من خییلی براشون ناراحتم بیچاره ها