سلام بچه ها خوبین؟؟ببخشید به مدت نبودم خواستم چند نکته رو طبق تجربه هام بگم شاید کمکتون کرد
من ۲۵ مهر ساعت ۷ ونیم شب دخترم رو با وزن سه کیلو طبیعی به دنیا اوردم
اول اینکه فکر وزن گیری نی نی هاتون توی دوران حاملگی نباشین چون خودتون اذیت میشین(اگه میخواین طبیعی زایمان کنید..چون وقتی میاد دنیا به راحتی وزن میگیره
دوم اینکه من شنبه ۲۲ مهر که نوبت دکتر داشتم..دکترم گفت چهارشنبه بیا برا زایمان..گفتم چرا وقت میزاری من طبیعی بدون امپول فشار میخوام گفت چند تا ورزش بهت میگم اگه انجام بدی تا چهارشنبه زایمان میکنی..
اول از همه از هیچ جوشنده ای استفاده نکنید(بهتون میگم چرا)
دوم از هفته ۳۸ اگه تونستین روزییی دوبارم دوش بگیرین زیر آب گرم...حموم آب گرم خیلی خیلی موثره..زیر دوش پاهاتون رو به اندازه شونه هاتون بازکنین قر کمر برین...دیوار رو بگیرین پاهاتون رو به اندازه شونه باز کنین انگار میخواین روی صندلی بشینین ،وایسین...دوم حالت پروانه ...روی زمین بشینین کف پاهاتون رو بهم بزنین..بعد با پاهاتون حالت پروانه تکون بدید...من روزی دو سه بار حموم میرفتم و این حرکات رو انجام میدادم پیاده روی هم خیلی کم میرفتم ولی تو خونه راه میرفتم و فعالیت داشتم همه کارارو خودم میکردم..سه شنبه شب من دردام شروع شد(خاطره زایمانمم همین روزا میزارم)
و اما مهم ترین نکته..من به عنوان یک خواهر دلسوزانه دارم بهتون میگم خواهر خودمم هفته۳۱ هست همینو به گفتم خواهش میکنم جدی بگیرید..
توی بارداری گرمی زیاد نخورید جوشنده و اینا چایی نبات گلاب و..
اگه هم خرما میخورید حتما حتما خاک شیر بخورید
و مهم ترین مهم ترین مورد روز دوم بعد تولد بچه هاتون رو برای زردی به دکتر ببرید تروخدا گوش به حرف این قدیمی ها ندین شیر خشت و ترنجبیل لامپ مهتابی و اینا
من روز دوم دخترم یکم زرد شدبه مامانم گفتم گفت اب انار بخور و اینا..گوش دادم و نبردم دکتر روز سوم ک بیدار شدم احساس کردم دخترم خیلی زرده ..رفتیم بهداشت برا غربالگری گفت سریع برسون بیمارستان..اول رفتیم ازمایشگاه..دختر من روز اول هیچ زردی نداشت..اما روط سوم رسیده بود به ۱۹ ..بچه ها نمیتونید تصور کنید مخصوصا کسایی ک اول بچه هاشون هنوز به دنیا نیومدن ..اما مادرایی ک این دردو کشیدن میدونن چه میگم..فقط گریه میکردم تا رسیدیم بیمارستان باهنر کرج بازم طفل سه روزه منو سوارخ سوراخ کردن ک خون بگیرن زردیش رفته بود رو ۲۴..فکر کنید...حالا تختم خالی نبود شوهرم از این ور میدوید اون ور منم فقط گریه میکردم خلاصه برای دستای کوچولو سفیدش سرم زدن ..نمیدونید چه حس بدیه ..وقتی بستری شد براش سرم زدن رگش باد کرد دوباره شروع شد..همش رگ گیری میکردن نمیشد بچه منو ۱۸ بار سوراخ کردن منم بچمو گرفتم بغل و با لباس بیمارستان تو بخش دویدم گفتم نمیخام براش سرم بزنید دست از سرش بردارین بزور ارومم کردم..دخترم سه روز بستری بود..کسایی که روز دوم تولد بچه شون میومدن دکتر فقط یه قطره ساده مینوشت و خنده کنان میرفتن اما من چی توی شهر غریب با سن ۱۸ سال..شوهرم فقط با اشک نگام میکرد..توی اون سه روز بدترین روزای عمرم بود هر روز ازمایش..زنی ک بعد زایمان طبیعی ک دردش خیلی وحشتناکه نیاز به استراحت و محبت داشت..مدام سر پا بود مدام گریه..هرگز یادم نمیره..