من یع ساله که نامزد کردم قبلا هم گفتم پدر و مادرم راضی نبودن بخاطر خیلی چیزا یکی شغلش که ثابت نبود یکی وضع متوسط اقتصادیش یکی اخلاقش که گاهی وقتا تند میشد و متاسفانه خونوادم فقط تندیشو میدیدن و سن کم من ، خلاصه بگذریم اونقدری هردومون پافشاری کردیم ک راضی شدن ولی فقط درحدی ک اسمامون روی هم باشه ونه بیشتر بخاطر درس و مدرسه ی من چند ماه بعد یه مشکلی واسه نامزدم پیش اومد و فهمیدیم که یه نوع سرطان خون خفیف توی بدنشه ، خلاصه بگذریم و اون حساس شد حساس ب رفتارای من که خداشاهده یه ذره هم تغییر نکرده بود حساس ب حرفام ک مبادا از روی دلسوزی باشه و واقعا نبود ، من قبل از اون دوتا خاستگار دیگه هم داشتم اما با اینکه اونا شرایطشون میتونست خیلی بهتر از نامزدم هم باشه حتی بهشون فکرم نکردم چون دوسش داشتم با تموم وجودم ، حالا اونایی ک ازشون تعریف کردم گاهی میان خونه ی ما و یا ما توی مهمونی همو میبینیم چون با هم آشناییم و یکیشون ک اصلا فامیلمونه و نامزدم بهونه گیریاش شروع میشه...
با اینکه من بخاطرش اوناروپس زدمو جلوشون جز با چادر ظاهر نمیشم و جواب سلامشونم بزور میدم چون میدونم اون حساسه...پیش میاد ک بیخوددعوا کنیم و اون بگه اره تو ک با فلانی خوشبخت میشدی وپاسوز من شدی و هنوزم دیر نشده و از این دست حرفایی ک فقط از روی غرور ب زبون میاره و میدونم ک بعد از گفتن اون حرفا و قهر کردنش چی بهش میگذره:(نمیدونم واقعا چجوری باید دلشو قرص کنم من تموممحبت و توجهموواسش میزارم ولی نمیدونم چرا بازم این حرفا پیش میاد:(