سه ساله ازدواج کردم.یه شهر دیگه س خونه م.هر هفته دو روز میریم خونه پدرم.بنده خدا پدر مادرم انقدررر احترام میکنن ب شوهرم.درست مثل یه مهمون ارزشمند باهاش رفتار میکنن. دیروز اونجا بودیم شوهرم گفت بریم غذا رو بیرون بخوریم.من بخاطر بارداری و کمر دردم گفتم نریم.شوهرم گفت تو نیا خودم میرم.پا شدیم هممون بریم داشتن وسایلو جمع میکردن پشت ماشین به شوهرم گفتم من اومدم دو گانگی پیش نیاد.تا کی باید من مطیع خواسته های تو باشم.(همیییشه من از خوسته هاش پیروی میکنم)گفت برو خونه خودم میرم.منم از حرصم گفتم اخرمون میشه مثل پدر مادر تو.(انقدر پشت پدر مادرم از اینجور حرفا میگه ازحرصم گفتم)
پیاده شد وسایلو جلو خونواده م از ماشین دوباره پایین اورد.به پدر مادرم گفت من افتخار میدم با شماها بیرون میرم😳😳😳گفت خیلی رو دادم بهتون یختون باز شد!!😳😳😳
ای کاش منو کتک میزد ولی اون همه ب پدر مادرم که تا حالا این همه زحمت کشیدن برامون هتک حرمت نمیکرد.
جیگرم اتیش گرفته.
بعدش من انقدررر گریه کردم.پدرم بخاطر ختم ماجرا گفت پاشین بریم بیرون غذامونو بخوریم.مامانم یه وضعی بود الکی میخندید.
شوهرمم بعدش طوری رفتار میکرد انگار هیییچ چی نشده.
من تا حالا بروی پدر مادرش ذره ای بی احترامی نکردم