من وشوهرم توشهری دورازخانوادمون زندگی میکنیم داشتیم باشوهرم حرف میزدیم بریم توشهر خودمون چیکار کنیم شوهرم گفت من صبح میرم سرکار بهدازظهرام خونه خاله هامو داییامم دیگه خونه نمیمونم اونجا .من ازپلی استیشن متنفرم بس که وقتی میرییم اونجا بازی میکنن حالمو بهم میزنن باداییاش منم حرصم دراومد گفتم عیب نداره منم مثل خالت میشم(اخه خالش ادم خرابیه)شوهرم ناراحت شد ازش عذر خواهی کردمویک ساعت منت کشی گفت دیکه هیچ وقت نگی این حرفو بعد تازه حال خودم خراب شد انقد گریه کردم که چطور تونستم این حرفو به زبون بیارم اخه پست ترو کریه ترازآشغال بودنم مگه هست انشاالله که خداهم ببخشه منو دیگه عبرت گرفتم اول به معنی حرفم فکر کنم بعد بگم ولی یه حال بدی دارم خداهمه رو به راه راست هدایت کنه. امین.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
از قدیم گفتن دوری و دوستی، یا اگر میخوای عزیز شوی بلانسبت یا بمیری یا دور شوی...... یه چند صباحی تو شهر خودتون زندگی کنین دلتون برا این دوری تنگ میشه از بس دخالت میشنوین.