من بجز مادرم و داداشم هیچکس رو ندارم شوهرم با مادرم خخخییلییییی خووبه بیش از حد ولی با برادرم مشکل داره
میترسم آخر دعواشون بشه
داداشم اگه بفهمه دیگه پا خونه ما نمیزاره
شوهر ذلیل نیستم من باردارم شوهرم زود عصبانی میشه وقتی جوابشو میدم نمیخوام مثله قبله بارداریم باز سره داداشم کتک بخورم و اتفاقی برای بچم بیوفته
میخوام یه خونه بگیرم تا هم از خوانواده شوهرم دور باشم هم از خوانواده خودم بلکه یکم راحت شم
نمیتونی کاری کنی که داداشت کمار بیاد البته هدفتو اصلا به شوهرت نگو،،مثلا بگو داداش خیالت راحت باشه من کم و کسری ندارم،خودم تنها حوصلم سرنمیره از عهده کارام برمیام شما نمیخاد زحمت بکشی و اذیت بشی و بیای
اگه اینطوری بگم میفهمه ک یعنی نیا اینجا اصن واقعا مغزم دیگه رد داده
آخه داداشم هرموقع میاد یه روز میمونه و شوهرم هعی به من میگه که مثلا الکی فلانی زنگ زده دعوتمون کرده پاشو بریم که داداشم بره ما میریم تو خیابونا میچرخیم بعد میایم خونه و من میشینم و کلی گریه میکنم یواشکی
من میگم میاد به شما سربزنه که از تنهایی دربیای و خوشحالت کنه اگه بتونی که خیال داداشتو جمع کنی که تنها نیستی (جوری باید حرف بزنی که برداشت بد نکنه) اینحوری کمتر میاد خونتون
مامانم شاغله و داداشم همیشه روزا تنهاس مامانمم بعضی وقتا زنگ میزنه ک ب داداشت بگو بیاد خونه شما تا من بیام حالا من میمونم که چیکار کنم
