سلام بچه ها
یک ساله ازدواج کردم
شوهرم مادرش رو خیلی دوست داره. هرروز باید بهش سربزنه.شام هم همیشه خونشونیم.طوری شده دیگه عادت کردن اگه یک شب نریم زنگ و زنگ که کجایید و چی شده که نیومدید
قبلا روزی چند دفعه باهاش میرفتم.الان فقط یه بار نزدیک شام میرم باهاش بقیش تنها میره.
مادرشوهرم .بعضی روزا با من خوبه بعضی روزا نه
مثلا دیشب واقعا ناراحت شدم از اینکارش
توی حیاط بودیم با خواهرشوهرم رفت میوه بیاره یهودیدم بایه بشقاب میوه اومد و رفت پیش شوهرم که اونطرف حیاط بود میزد سر شونش ومیگفت بیا میوه برات اوردم و من رو هیچی حساب نکرد
این اولین بارش نیست که این کارارا رومیکنه
به پسرش که میگم میگه پیره ازش توقعی نیست
65 سالشه
واقعا بغض دارم
ماکه همه کاراشو میکنیم توی بچه هاش فقط ما بیرون میبریمش
اصلا هم توی این یک سال من باهاش حرفم نشده که بگم برا این با من بدشده