یکی از بدترین چیزایی که میتونی تجربه کنی اینه که از کسی ضربه بخوری که سختی های زندگیتو براش توضیح دادی بدونه چقد از درون شکستی و آسیب پذیری و دقیقا همون کاریو انجام بده که میگفت هیچوقت انجام نمیده واقعا چرا دقیقا زخمو نشونش بدی همونجا رو دوباره پاره کنه و نمک بریزه اونقدر دلم ازت شکست که فکر نکنم دیگه دلم باهات صاف بشه تو اصلا مسلمون هستی که قسم آقام ابوالفضل العباس خوردم که من جز موقعی که فقط خودت خواستی با کسی حرفی نزدم ولی بازم داری تهمت میزنی خجالت تو باید بکشی که قسم باب الحوائج که بزرگترین مقدسات هست برات خوردم باور نکردی خیلی ازش بترس همین دیگه هم مهم نیست من همیشه پیش خودم و خدای خودم سر افرازم که تو این رفاقت کم نزاشتم ولی تو اخرین نامردیتو هم نشونم دادی و رفتی خوب شد این روزها رو هم با چشمام دیدم کسی که تک تک دردامو میدونست همون دردا رو دوباره بهم داد نه من قلبم تیره تار نیست این آدما بودن که منو به این حال و روز انداختن ولی توخیلی از بالا به آدما نگاه میکنی اینقدر غرور و تکبر خوب نیست چون که بالاخره عاقبت هممون یه جاست بی رحم تر از تو ندیدم اون حرفایی که بهم زدی تا مغز استخونمو سوزنوندی به کنار و اون دردل هایی که به عنوان یه خواهر هم باهات میکردم و با تک تکشون بهم زخم زبون زدی اونم به کنار ولی کسی که به خواهرش تهمت بزنه اشکشو در بیاره هیچ وقت خواهرش نبوده فقط می تونه دشمنش باشه بترس از روزی که خدا صدای شکسته های دلمو بشنوه سر پل صراط اگه اون تهمتهایی که بهم زدی رو ثابت کردی که هیچ ولی اگه نکردی سر همون پل ازت نمیگذرم و حلالت نمیکنم فکر کردی می بخشمت بخاطر این زخم عمیقی که به قلبم زدی و رفتی خدایا دیدی ادمهایی که از جفت چشمام بیشتر بهشون اعتماد داشتم با دلم چیکار کردند و رفتند خدایا اشکامو دیدی خدایا صدای شکستن دلمو از سر تهمت نا حق شنیدی که جز تو شاهدی نداشتم خدایا ببین شاهد همشون باش شاهد باش کسی که بهش میگفتم خواهر چجوری در حقم خواهری تموم کرد و رفت من که سکوت کردم و رفتم ولی بدون دنیا همیشه اینجوری نمیمونه به همین غروب جمعه قسم به همین اشکهای دل شکستم قسم هیچوقت نمیبخشمتون
روز عید قربان گفت مادرش گفته بریم اونجابعدش گفت تو برو منم میرم مغازه بعدش میام...منم رفتم ساعت 12پدرش زنگ زده میگه ساعت چند میای برگشته به پدرش گفته من نمیام به زنمم گفتم نیاد...پدرشم به من گفت شوهرت گفته بهت نیای چطوری اومدی....یعنی سنگ رو یخم کرد....الان بهش گفتم باید به مادرت بگی که من نگفتی من نرم وخودتم قراره بوده بیای.....اگه بدونید چیکار کرد و چقدر بهم حرف زد الان.....کلا خیلی باهام سرده....خسته شدم به خدا....تو این چهار سال زندگی یه بار محبت ازش ندیدم....عوضیه خودخواه مغرور
نباید بدون شوهرت میرفتی حالا هم هروقت گفت خودت تنهابی برو جایی بگو تاهمراهم نباسی نمیرم
آره دیگه آخرین باره آخه هروقت میگفت تو برو منم میام میومد ولی ایندفعه نمیدونم چرا اینکارو کرد البته بگما با باباش میونش خوب نیست و اونروزم به خاطر پدرش نیومد.....ولی کلا خیلی بامن سرده .....بعضی وقتا میگم شاید چون بچه دار نمیشم اینطوریه باهام😢😢😢