2777
2789

 تازه وارد سه ماه دوم بارداریم شده بودم که 13 روز رفتیم مسافرت خوزستان فکر کنید اون نی نیم هم شیرمو میخورد و منم حامله بودم و دم نمیزدم.اونجا چقدر حالش بد شد و اسهال و استفراغ داشت و دایم روم بالا میاورد اومدیم برگردیم روز 10 فردوردین که توی جاده بودیم که به سمت استان محل زندگیمون بریم که  فهمیدیم عروسی داریم و شوهرم اصرار که باید بریم عروسیه پسر خالش .چه شرایط بدی بود بیمارستان رفتیم.شوهرم خوشحال بود که میخواد بره عروسی......البته منم دوست دارم همراهیش کنم اما شرایط من و دخترمونو درک نکرد بعد از مسافرت خوزستان هم چندین مرتبه مسافرت کوتاه مدت چند روزه رفتیم و اخریش همین دو هفته پیش بود من شکمم بزرگ شده و دخترم هم همش توی بغلمه باز اونجا هم توی اون گرما مریض شد و .......دایم روی پاهام......خیلی خوشحال بودم که قبل از زایمان حال و هوای دو تاییمون عوض شد حالا امروز مادرش اینا رفتن همونجا کخ دو هفته پیش رفتیم .... امروز میگه خب فردا با شریکام صحبت میکنم بیا بریم اونجا......این و در حالی بهم گفت که من  دل درد گرفته بودم و توی ماشین نشسته بودم و یه فاصله کوتاه رو هم دیگه نمیتونم تحمل کنم.این بارداریم با اون یکی خیلی فرق داره این سری خیلی اذیتم......من گفتم خیلی سختمه بعدشم زنگ زد به مامانش و گفت ما شاید بیایم من گفتم خیلی دلم درد میکنه و اون سری هم که رفتیم خیلی کمر درد گرفتم من دو هفته پیش هم فقط به خاطر شوهرم رفتم که بعد دعوا راه نندازه.....اونم عصبی شد و کلی حرفای بی ربط زدو گفت شما اصلا اهل سفر نیستید.اون هفته هم عازم یکی از شهرهای شمال کشوره واسه کارش .....خیلی بهم اصرار کرد بیام اما اگه برم ممکنه تو راه دردم بگیره.خیلی دوست دارم همراهیش کنم اما اون شرایط من و درک نمیکنه.هرکس میفهمه با شوهرم انقدر توی بارداریم سفر رفتم کلی نصیحتم میکنه و میگه تو چرا سر خودتو بچت نمیترسی.اخه فقط بارداری که نیست یه بچه کوچیک یه ساله هم توی بغلمه که سریع مریض میشه ون هوا خوب نیست. 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خوب عزیزم یبلربزن خودتوبه کمردردزیادبزن دستتوجایی خون بیاربگوترشح خونی دیدم تدلباس زیرم باهاش بروبیمارستان یکمم ادااصول همونجابیابعدبگوگفتم استراحت بایدبکنی والادیگ بااین اخلاق شوهرت چیزدیگه ای بذهنم نمیرسه 

من توهفته ۲۷سه روزرفتم شمال تاره خونه مامانم اونجام همش استراحت بودم بعدسزارین اولمم ۶سال میگذره لینقداذیت شدم ب غلط کردن افتادم  تاره من گفته بودم میام باهات شوهرم میگفت نیاچون کارادلری داشت اینقداسترس داشتم یوقت یچیزنشه نگه من بهت گفتم نیاگوش نکردی 

پلیه بودن خوبه ولی ریگ دراینحدنه

وخدایی که بشدت کافیست

تا اخر بارداریت صرف نظر کن از مسافرت.

بیشتر بخاطر اینکه بچه کوچیکم داری ناراحت شدم چون میدونم شرایط فوق العاده سختیه.

خدایا ازت میخوام تا آخر عمر درکنار دختر وهمسرم طعم خوشبختی رو بچشم وآرامش داشته باشم.اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
خوب عزیزم یبلربزن خودتوبه کمردردزیادبزن دستتوجایی خون بیاربگوترشح خونی دیدم تدلباس زیرم باهاش بروبیم ...


وقتی با مامانش تماس گرفت و صحبتشون تمام شد من گفتم دلم درد میکنه گفت اون موقع تا حالا دلت درد نمیکرد حالا درد گرفته.....منم بهش گفتم اگه دم نمیزنم دلیل نمیشه شما فکر کنی حالم خیلی خوبه مگه ندیدی توی خونه از جام نمیتونستم بلند بشم و دلم درد داشت گفت اون ماله تو خونه بود توی ماشین یه هو دلت درد گرفت ...

وقتی با مامانش تماس گرفت و صحبتشون تمام شد من گفتم دلم درد میکنه گفت اون موقع تا حالا دلت درد نمیکرد ...

😐😐😐😑😐ولی خدایی بشوهرت کارندارماخودت سختت نیس اولی طبیعی بودی یاسزارین؟

وخدایی که بشدت کافیست
تا اخر بارداریت صرف نظر کن از مسافرت. بیشتر بخاطر اینکه بچه کوچیکم داری ناراحت شدم چون میدونم شرایط ...

چند روز پیش دخترم از بس حالش بد شد توی بیمارستان بستری شد و در یه روز سه مرتبه دکتر عوض کردیم خودمم با این اوضاع و احوال دو روزه سرماخوردم .....اما اینا رو نمیبینه.موندم وقتی زایمان کنم چه کار کنم از همون لحظه میگه بیا بریم بیرون.نمیدونم دو بچه کوچیکو چطوری توی ماشین بغلشون کنم.

😐😐😐😑😐ولی خدایی بشوهرت کارندارماخودت سختت نیس اولی طبیعی بودی یاسزارین؟

طبیعی.به خدا تا 4 ماه حالم بد بود چون روز اول که زایمان کردم به زور گفت باید بریم خونه خودمون منم توی یه شهر غریب بودم با صحبت های مامانم دو روز خونه پدرم موندمو من و برداشت برد خونمون.....خدایی همه کارامو کرد ولی مگه میشه زن تازه زایمان کرده و تنها کارای خونش بمونه و کار نکنه وقتی شوهرش سر کاره. و این شد که تا 4 ماه من همش مطب دکترم بودم چون بخیه هام باز میشد.....با اون حالم و توی فصل گرما من و دخترم و برد شمال دخترم تازه دو ماهه شده بود انقدر اذیت شدم.......البته میدونم اون میخواست حال و هوای من عوض بشه ولی بیشتر من اذیت شدم اخه بچه 2 ماهه یه ربع به یه ربع پی پی میکنه و توی ماشین خیلی  اذیت شدم و هوا گرم بود.

تو اولین فرصت یه صندلی ماشین بگیر وعادت بده به دخترت که تو صندلی خودش بشینه هرچند یکم زوده براش 

خدایا ازت میخوام تا آخر عمر درکنار دختر وهمسرم طعم خوشبختی رو بچشم وآرامش داشته باشم.اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
طبیعی.به خدا تا 4 ماه حالم بد بود چون روز اول که زایمان کردم به زور گفت باید بریم خونه خودمون منم تو ...

 وای سخته.طبیعی وسزارین نداره جفتشون ادمو داغون میکنه خستگی وخستگی وخستگی این چیزیه که از اوایل زایمان یادمه همش میخواستم یکی بچه رو نگه داره بخوابم 

خدایا ازت میخوام تا آخر عمر درکنار دختر وهمسرم طعم خوشبختی رو بچشم وآرامش داشته باشم.اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
طبیعی.به خدا تا 4 ماه حالم بد بود چون روز اول که زایمان کردم به زور گفت باید بریم خونه خودمون منم تو ...

خوبه حالاطبیعی هستی اگ سزارین بودی واویلا

یکم نازکن یکم قانون بزارواس خودت 

من اصلامدلت نیستم نمیدونم چحودی اینهمه حرف گوش کنی خدابهت کمک کنه 

ولی اینقدددم دست نباش واس شوهدت 

زن بارداربابچه یساله چجودی میتونه بره اینوراونوراینقدخیلی سخته 

بهش بگورفتم سونوجفتم اومده پایین اون ک سردرنمیاره 


وخدایی که بشدت کافیست
خوبه حالاطبیعی هستی اگ سزارین بودی واویلا یکم نازکن یکم قانون بزارواس خودت  من اصلامدلت نیستم ...

خب واقعا جفتم پایین بود.خیلی اینا رو گفتم یه بارم به دروغ بهش گفتم خونریزی داشتم از رحم البته واقعا خون اومد اما از وا...ژ...ن نه. از م...ق...ع....د...... بود اما بازم بهم میگه تو اصلا همراهم نیستی مردم از خدا میخوان چنین شوهری داشته باشن.

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792