چه بامزه.😁😁😁😁
منم بعد طلاقم تو چند ماه نزدیک ۶ تا خواستگار در پیتی و بی خود داشتم
از پیر مرد و داغون و عصابدست بگیر و تا زن طلاق داده با چندتا بچه
وتا من و میدیدند دهنشون آب میافتاد و دیگه ول کن نبودند و یکیشون که همون جلسه اول میخواست بله بگیره
و گفت از امروز اسمت رو گذاشتم فرشته. چون فرشته زندگیم هستی و هر روز زنگ میزد که ج بده منم گفتم نه و کلی فحش خوردم و کپ زده ای بدبخت و اینا😁😁😁
بعدی یه پیر مردی بود ضایعات جمع میکردو امد و میگفت امشب که پنج شنبه و محضر تعطیله و شنبه بریم واسه عقد و من گفتم من این و نمیخوام و کلی دلش غش رفته بود
چندتا هم از بابا بزرگ تر بودند😟😟
اخرشم با یه پسر نظامی ازدواج کردم خدا رو شکر بد نیست