مادرشوهرم امروز اش درست کرده بود.به ما نگفته بود بیاین.منم نهار گذاشتم ساعت دو تازه زنگ زده بیاید اش منم به شوهرم گفتم نمیام.تو هم بمون خونه نرو یروز با هم هستیم نهار بخوریم ولی شوهرم رفت.منم سر قضیه جامونده با مادرشوهرم سرسنگین شدم.توقع داشتم شوهرم نره.سر یه قضایایی هم یمدته باسوهرم رابطمون خوب نیست.منم عصبانی شدم اژانس گرفتم اومدم خونه بابام.یمدت میخام دور باشم ازش.