سلام .داستان بارداری و زایمانم رو براتون نوشتم بخونید انشالله که مفید باشه.سال۹۳ بود که تصمیم گرفتم برای دخترم که ۳ سالش بود یه خواهر برادر بیارم برا همون اقدام رو شروع کردم و در دفعه اول گرفت و باردار شدم..دوران بارداری تقریبا خوبی داشتم فقط مشکل اصلی این بود ک وزن کمی اضافه میکردم ..وارد هفته ۳۸ شده بودم که رفتم بهداشت مراقبت داشتم اما ماما هر کاری کرد نتونست ضربان قلب رو بگیره هر چی شیریتی هم خوردم بیفایده بود فرستادن بیرون رفتم مطب ماما اونجا هم پیداش نکرد و شک کرد و گفت برو زایشگاه اونجا فرستادنم سونو و اونجا بود ک اب پاکی ریخت رو دستم گفت بچه مرده و شاید یک هفته هم از مرگش گذشته...از حالات روحیم فاکتور میگیرم ک چی شد و چی کشیدم خلاصه میگم..موقع دنیا اوردنش وزنش رو گفتن ۱۷۰۰ یکم برام سوال شد چه کم وزنه...بعد از گذشتن چند روز که از لحاظ جسمی بهتر شدم رفتم پیش متخصص و گفت احتمالا آی یو حی ار بوده یعنی بخاطر وزن کم اب دورش خشک شده و مرده.حالا بماند که کلی آزمایش دادم و سونو رحم و فلان و همه نرمال بود...و حال خراب روحی من هم همانا..تا اینکه هشت ماه رد شد و تصمیم گرفتم دوباره باردار بشم و دوباره کلی آز و سونو و زیر نظر متخصص بودن و فلان...و ماه دوم اقدام باردار شدم...تو هفته ۱۰بارداری بودکه لک دیدم و شروع کردن ب استراحت نسبی که دکتر گفته بود اما ایکاش مطلق میشدم چون لکه بینی بیشتر شد و دهانه رحم باز و سقط...و اوضاع روحی من بسیار خرابتر رفتنگم تو سایتها دنبال علت چشمم به تایپیکی خورد ک هنه بچه مرده داشتن رفتم تو گروهشون تو تلگرام..اونجا بود که با یکی اشنا شدم که شوهرش واریکوسل داشت و تازه عمل کرده بود و یهو به ذهنم اومد شوهرم رو بفرستم آزمایش..و تازه شروع شد دوران درمان و معجزه طب سنتی...شوهرم آزش متوسط بود ولی تو معاینه مشخص شد واریکوسل درجه دو متوسط داره اسپرمها تعداد خوبه و مرفولوژی هم خوب اما حرکت ضعیف حرکت کلاس آ فقط ۲ درصد...و اولین پیشنهاد دکتر عمل بود گفت اا عمل نکنی یه دونه قرص هم بهت نمیدم مجبور شدیم بریم مشهد که دکترای بهتری داره اونجا هم گفت اگه تا ۶ ماه باردار نشد عمل..و من شروع کردم به سرچ تو نت که ایا طب سنتی درمانی براش داره و چشمم خورد به زالو درمانی و تصمیم گرفتم این راه رو امتحان کنم و شوهرمم باهام همراه شد..سرتونو درد نیارم که خیلی مفصله کلی دوره زالو اینحا و مشهد رفتیم کلی دارو گیاهی متنوع ازمخلوط صبر زرد و سرکه تا خرنوب و جینسینگ از سودابر با هفت نوع گیاه تا کاسنی و خاکشیر از روغن زیتون تا روغن بابونه همه جی یعنی کابینتای من داروگیاهی شده بودو من دکتر طب سنتی حتی قرص ال کارنتین و فلوکسیتین خودسر خریرن بهش دادم و هر سه ماهی یه ازمایش میداد و خداروشکر بهتر و بهتر شد یعنی حرکت آز از ۲ درصد شد ۱۵ درصد مجموع آ و ب از ۲۲ درصد شدبالای ۵۰ درصد مروفلوژی از ۲۴ شد ۶۵ درصد همه چی خوب رفتیم دکتر مشهد بازم گفت نه دخترم خرابه ازمایشش فقط عمل تازه خیر سرش مشهور هم بود و با تجربه...دکتر دیگه ای رفتیم گفت زالو درمانی چه مسخره بازیه فقط طب مدرن..فقط یک دکتر تو بیمارستان رضوی یکم امیدمون داد و گفت اره بهتر شده ادامه بدیر شاید اثر داشت خلاصه...بیشتر از یکسال از سقط گذشت...و من بار دار نشده بودم...نزدیکای اربعین بود شوهرم گفت میخام برم پیاده روی اربعین.تو نت دیده بودم برای واریکوسل پیاده روی خوب نیست..اما بهش گفتم ایمان داره تو این راه واریکوسلت بد که نمیشه هیچی خوب هم خواهد شدو برو و برای منم حتما اونجا دعا کن شوهرمم با کلی شوق و انگیزه رفت چند روز قبلش براش با کلی دردسر گرده نخل از مشهد پیدا کردم بخوره دوره درمانش یکماهه بود و چون باید تو یخچال نگهداری میشد نمیشد با خودش ببره براش چهار مغز و انحیر و قرصاشو و گذاشتم اونا رو بخوره اونجا که درمان قطع نشه...خلاصه رفت و منم رفتم قم پیش ابجیم😍از کربلا اومدو ما دوباره اقدام رو شروع کردیم ماههای قبل دکتر زنان بهم لتروزول داده بود برای تقویت فولیکول اما دو سه ماهی بود که نمیخوردم چون یا خیلی درشت میشدن و بیفایه یا خیلی ریز همینطور بدون دارو من فولی نرمال یکی داشتم..خلاصه آبان بود و یکسال از اقدام و چهارده ماه از سقط گذشته بود و شوهرمم تازه از کربلا اومده بود..دیدم پری نمیشم همینطور باشگاه هم میرفتم ۱۰ روز تاخیر و تا روز ۶ تاخیر بی بی چک ها منفی..روز ۱۰ رفتم بی بی چک خریدم ماها بود که مارک روژان میخریدم و منفی تحویلم میداد ..ایندفعه رژان تبود یه مارک بد بهم داد که خط سی بزور دیده میشد چ برسه دومی اما هاله دیدم رفتم روژان پیدا کردم و زدم مثبت پررنگ و آز هم مثبت شد و من ودم و یک خوشحالی وصف ناپدیر .گریه های شبانم برای دختر زیر خاکم برام یاداوری شد گریه های بعد دکتر اومدن وناامید کردنم گریه های بعد ناامید شدن های مقطعی از داروهای سنتی و کور سوهای امیدم و تونلهای شبانم و راز و نیازهام..کاههای ریخته رو خاک قبر دخترم..😢و خلاصه بلاخره باردار شدم شک نداشتم دختره چون همه میگفتن با واریکوسل احتما دختر بسیار بالاس..و شروع شد دوران بارداری پر دردسر من که در ادامه میگم..