پدر زیبای خفته ب اسم عشق با منی ک پری هستم و بال های بزرگی دارم ک باهاشون از سرزمین پری ها مراقبت میکنم میاد جلو و منو عاشق خودش میکنه
شاه مملکتشون میاد و بهش میگه باید اون سرزمین رو فتح کنیم
حمله میکنن و من ب کمک سربازام شکستشون میدم و شاه انگل رو زخمی میکنم ولی دلم نمیاد پدر زیبای خفته رو بکشم و برمیگردم
شاه هم ک درحال موت بوده ب پدر زیبای خفته میگه اگه بکشیش همه اموال من مال تو و تو شاه میشی
این میاد ازم عذرخواهی مکنع و بهم آب میده
درحالی ک توش داروی بیهوشش بودع
وقتی بیهوش میشم بالهامو با چاقو میبره و میبرع
تمام اون چیزی ک من داشتم برای محافظت از جامعه خودم...
بعد چند سال ک متوجه میشم دخترش بدنیا اومده میام اون طلسم رو میکنم و بدون اسیب رسوندن ب کسی میرم .
بماند ک تهش اون بوسه عشقی ک باعث میشه اون طلسم شکسته بشه بوسه خودم بوده
از پیشونیش میبوسمش ک پامیشه
مادرش ک مریض بوده میمیره
پدرش دیوانه میشه و من میشم قیم جدید اِرورا (زیبای خفته)