من 8ماه پیش بااین اقاازطریق فاضای مجازی اشناشدم بعدیک هفته صبحت درفضای مجازی گفت بیاحضوری هموببینیم ایشون اولین تجربه اشنایی من بودن.باهم ملاقات حضوری داشتیم توملاقات دوم هدفشون ازدرابطه روپرسیدم گفت فعلاسربازم پدرمم بدهکاره نمیتونم به ازدواج فکرکنم..خلاصه شب که اومدیم خونه گفت ببین تویه دخترهدفمندی من دنبال رابطه انچان سفت ومحکم نیستم بیاکات کنیم.خیلی ناراحت شدم تازه دوهفته بودباهم اشناشده بودیم ولی قوبل کردم.فرداش دوباره پیام دادپشیمونم ببخشیدبیاادامه بدیم منم قبول کردم.یک هفته بعداومدگفت ببین من عذاب وجدان دارم میخوام یه چیزی بهت بگم من قبلاباهمکارم که یه زن مطلقه بوده س ک س داشتم بعداونم چندبارصیغه کردم...داغون شدم من یه دخترپاک وساده بودم اهل هیچی نبودم ایشون سیگارمیکشید اگرمشروب گیرش میومدمیخورد..نشست توضیح دادصیغه حلال همه مردااینوتجربه میکنن من منتهاعذاب وجدان داشتم اومدم صادقانه بهت گفتم ولی بعضی مرداپنهان میکنن ولی مطمئن باش همشون تجربه میکنن...من خیلی ناراحت شدم ولی بازم بخاطرترس ازعدم تنهایی بازم ادامه دادم اینم بگم ایشون درسته پدرش بدهکاربودولی ازلحاظ مالی ازمابهتربودن..من پدرم اهل تفریح وبیرون نیست اصلاولی این اقامرتب منومیبردبیرون وکافی شاپ ورستوران شاید ایناازنظرخیلیامهم نباش ولی واسه من مهم بودچون کمبوداشتم.خلاصه گذشت وماادامه دادیم دوباره بعدچندوقت بحث کاتوکشیدوسط گفت من حال وحوصله رابطه ندارم بیاجداشیم گفتم باش دوباره برگشت باهم خوب بودیم یه شب گفت ببین خیلی وقته باهم صمیمی شدیم دوس نداری درحدعشق بازی لخت بخوابیم بغل همو...برای اینکه ترس ازدست دادنش روداشتم گفتم باش ولی مکان نداریم ...خلاصه گذشت دوباره همین توماه رمضون مجددمطرح کرداین قضیه رومنم رک گفتم نه!!اولش گفت باش اشکالی نداره من فکرکردم انقدصمیمی هستیم که دوس داری درحدرابطه باهم باشیم...گفت یه چیزی که هست اون اول رابطه اون موقع که تازه اشنانشده بودیم من رفتم مجددصیغه کردم دیگ رسماداغون شدم ولی انقدساده وتنها بدبخت بودم.. گفت ببین من دوستدارم بهت علاقه دارم بیاقبول کن بامن باش ولی اجازه بده یه شریک جنسی هم داشته باشم..گفتم عجب نه اصلانشست التماس غلط کردم تروخدانه نروباش حرفموپس میگیرم بمون نروشریک جنسی نمیخوام..باهاش بودم ولی دوسش نداشتم کم کم گذشت ازسرم افتاد.باهم تقریباخوب بودیم.تااینکه چندشب پیش بهش گفتم این اواخربیرون میای انگارزوریه گفت اره هواگرمه منم تاعصرسرکارم شب بیابیرون اینهمه شب دخترابیرونن دخترای تواینستاروببین..گفتم من پدرم نمیذاره ..خلاصه بحثمون شد خطمو مشغول کردواتساپ بلاکم کردولی تل واینستابازبودم.دوباره بعددوروزخطموازادکرد واتساپ پیام دادیم گفت رابطمون لوس شده دوس ندارم ادامه بدم گفت چراتوکه باهام خوب بودی دلیلش گفت همه چی وضع کاروبازارخرابه افسردم حوصله ندارم رابطمونم لوس بازیه...گفتم کلاکات کات گفت اره.دوباره فرداش بهم پیام دادگفتم رابطه کلاکات دیگ پیام ندیم گفت خواستی گاهی پیام بده الان تل بلاکم کرده ولی واتساپ بازم نمیدونم چرااینجوریه ازاولش هم تعادل نداشت تالنگ ظهر خوابه کارشم تومغازه پیش پدرشه تحصیلات هم فوق دیپلم نمیدونم جذب چیش شدم..همش منوتشویق به سیگارکشیدن میکردبزورمیگفت سیگاربکش شب بیابیرون..الان همش ناراحتم حسرت دختریومیخورم که بعدمن باهاش اشنامیشه میگم بدبختیاش موقع دوستی بامن بودولی الان دخترمردموخوشبخت میکنه اگرپاک بشهالان گفته گه گاهی پیام بده نمیدونم رابطه میخوادنمیخوادازیه طرف خودمم نمیتونم جدابشم.چون من ازسوی پدرم خیلی موردمحبت قرارنگرفتم ولی این اقامحبت کلامی نداشت ولی خیلی بیرون میرفتیم خرج میکرد چی میشدخدازمانی این ادموسرراهم راهم قرارمیدادکه پا ک میشد!!چراقسمتم بایداین باش