اگه واقعا نمیتونی باهاش بسازی تو نامزدی تموم کن حداقل با مامانت مشورت کن یا برید پیش یه مشاوری منم شوهرم تمام نامزدی رو برام.زهر مار کرد هر شب میومدم خونشون یا میومد خونمون علکی اشکمو در میاورد بهم اعتماد نداشت شکاک بود منم به بابام گفتم بابامم نشست باهاش صحبت کرد و میخاست کارم به طلتق بکشه که ادم شد اومدیم.سر خونه زندگیمونم اونقد دعوا داشتیم حد نداره همیشه هر دعوایمیکردیم دعواهای قبلو یاد اوری میکرد منم اشک میریختم همه چیزو بر اساس دیده های خودش میدید فک میکرد هر چی اون بگه یعنی من همونم میگف من حسم درسته کلی بهم تهمت زد تا اینکه فهمید من اهل هیج خطایی نبودم و نیستم الانم باردار شدم دیگ اخلاقش عوض شد یه روز بهش گفتم تو بهم شک داری؟بهم بی اعتمادی گف اینو نگو تو مادر بچه منی این حرفو نزن ولی دلم باهاش صاف نیس چون تهمتهای علکی بهم زد