2777
2789
عنوان

خونه زن زائو چجوريه ؟

1230 بازدید | 14 پست

خانوما بيايد بگيد از خاطره هاتون 

خونه زن زائو شلوغ ميشه 

برا شما كيا اومدن كي موند پيشتون؟از بيمارستان اومدني چه كساني خونتون بودن و اين چيزا

از رحمت خدا غافل نميشم چون معجزشو به چشم ديدم ❤️🙏🏻
فک کردم میگی خون 😓

خودم اومدم تايپيكمو ببينم ديدم يكي تايپيك زده خونه زن زائو چجوريه داشتم فكر ميكردم وا خون زن زائو مثل بقيه ادماس ديگه😂😂😂خودمم فكر كردم خون 

از رحمت خدا غافل نميشم چون معجزشو به چشم ديدم ❤️🙏🏻

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

از بیمارستان اومدم پدرشوهر مادرشوهر برادرشوهر برادر و پدر مادرم بودن یک گوسفند دم در کشتن ما رفتیم تو روز اول خودمون بودیم از روز دوم مهمونا اومدن هر روز تقریبا میومدن نا ۱۰ یا ۱۵ روز بعد اون کم کم هر چهار پنج روز یکی میومد بعد سه ماه هم تقریبا تموم شدن مهمون ها

خودمم از روز اول حالم خوب بود و شب ها مامانم پیشم بود بجه رو تروخشک میکرد نمی ذاشت من بیدار بشم فقط برای شیر دادن میداد بغلم از روز دهم هم کلی اصرار کرد برو پیش شوهرت بخواب هر وقت شیر خواست صدات میکنم منم اون روزا شوهرم یکم حساس شده بود انگار حسادت میکرد رفتم پیشش خوابیدم یکم خوب شد بعد برای شیر دادن میرفتم شیر میدادم برمی گشتم 

بعد ۴۰ روز هم مادرم دیگه پیشم نموند بچه رو وسط میداشتیم تو بغلم تا صبح هر چقدر شیر میخواست میخورد بچه آرومی بود همش یا میخورد یا می خوابید اصلا گریه نداشت منم چیز نفخ دار نمیخوردم بچه اذیت بشه تا ۴۰ روز اول هم کمرم رو با گن بسته بودم برای شکمم جمع بشه و هر روز هم ماهیچه با آبش میخوردم کلا برنج و این چیزا تعطیل فقط چیز مقوی میخوردم بخاطر همین شیرم زیاد و فوق العاده شیرین بود چون گفتی رو دستم می ریخت دستم یک حالتی مثل وقتی عسل می ریزه روش زنجی میشد.

اوه چقدر طولانی شد😁

If you can dream you can do it...  

8من سر پسرم بعد از سه روز درد کشیدن و تا حمله قلبی پیش رفتن مرخص شدم.یه قربونی شوهرم کشت یه دونه پدرشوهرم.اومدیم خونمون خواهرشوهرامو بچه هاشونو برادرشوهرام و خواهرام اومدن ناهار خونمون .شوهرم ازبیرون غذا گرفت .خودم از خستگی خ ابیدم تا شب از فرداش مهمون اومدن شروع شد مامانم و خواهرشوهرم که اون موقع مجرد بود و مادرشوهرم بخدا از خستگی دیگه شبا نا نداشتن بیهوش میشدن.تا شب هفت گرفتیم تموم شد مامانم تا 20 روز موند.بعد رفت.سر دخترمم بعد 3 ساعت درد کشیدن و زایمان اپیدورال و فوق العاده راحت اومدم شوهرم یه گوسفند کشت.باز طبق معمول از فرداش مهمون بازی و سر زدن شروع شد تا 10 روز که واسش دهم گرفتیم .مامانم تا دو ماه موند چون هم پسرم کدچیک بود اذیت میکرد نمی تونستم دست تنها دو تا بچه نگهداری کنم هم شوهرم موقع کشت بود رفت شهر دیگه تا 40 روز نبود

درگیر عشق تو شدم تو که خواب و خیال شبامی.قید همه چیز و زدم واسه اینکه الان تو باهامی.هر چی تو دنیاس به کنار تو تموم چیزی که میخوامی.وقتی بهت خیره میشم چشمام از تو سیر نمیشن.رویای شب های منی تو همونی که عاشقشم.زندگی بی تو واسه من خیلی سخته حتی تصورشم.هر جا که باشی تو فکر توام حس میکنم  پیش منی.باور قلبم اینه که ما تا اخرش مال همیم.ماه قشنگ شبام.مثل یه خوابی برام.........

احتمالا توی بیمارستان خواهرم باشه. خواهرم اصرار داره بیاد پیشم بمونه.به خواهرم میگم بیا بهمون سربزن مامانمم بیاد سر بزنه ولی من میخوام همسرم پیشم باشه. چون هم راحتترم هم یکم احساس مسئولیت کنه. هم همه خونه زندگی دارن و ایجاد مزاحمت برای کسی نشه.  قراره یه هفت هشت روزی سرکار نره و پیشم بمونه. مادرشوهرم و بقیه روزا یه سر بزنن برای وارسی بچه. به دوستانمم گفتم سرزدن رو بذارن برای وقتی که خودم سرپا شده باشم همون ده روز به بعد. خودم که زیاد فامیل ندارم و کسی نیست فامیل شوهر هم اگه بیان مطمئنا روزهای سه و چهار به بعد میان چون مادرشوهرم رفته براشون. گفتم که کادو نیارن هیشکی( خانواده هامون)، از مامانمم سیسمونی قبول نکردیم و خودمون تهیه کردیم و داریم میکنیم در حد نیاز. 

من برنامه ریزی کردم ده روز بعد از تولد نی نی مهمونی بگیرم تو ماه نه همه کارای مهمونی ام رو انجام دادم تمام تم تولد رو خریدم دیوار رو بادکنک ارایی کردم گیفت تولد نی نی رو درست کردم دیگه با خیال راحت رفتم سزارین شدم رفتم خونه مامانم حالا من و مامانم تو یه برج  تودو طبقه مجزا زندگی میکنیم خیلی حال داد ولی نمیزاشتن برم خونه خودم بعد از تولد نی نی به همه فامیلا زنگ زدیم دهم مهمونی نی نیه دیگه هم یجا اومدن خونه ما نی نی رو دیدن جشن گرفتیم کادوهاشون رو دادن  و تمام فردا هم رفتیم اتلیه از نی نی عکس گرفتین خیلی خوش گذشت 

منکه خودمموشوهرم 😔

بنده خداهم بایدبه کارای من وبچه برسه هم به کارخودش

منم که بایدعزمموجزم کنم خودموبتونم ازروزدوم سرپاکنم به کارای خودم برسم😟

هردلی یه نفسی داره میشه برای زندگیم صلوات بفرستی😍

چه فكر خوبيه ادم مهموني بده يك روزه همه چيز جمع بشه بره 😕تو مهموني ناهار مفصل ميدين؟براي ما روز هفتم اش ميپزن نزديكارو دعوت ميكنن ميان كادوهم ميدن اما بقيه فاميلا خودشون ميان تا ٤٠روز ديگه تموم ميشه 

از رحمت خدا غافل نميشم چون معجزشو به چشم ديدم ❤️🙏🏻
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792