خب آدم ناله میکنه اون موقع حس خفگی داری..وای یک باز من و آبجیم رفتیم پانسیون آبجی بزرگم که تو یک روستایی کار میکرد..اون اتاق دیگه خواب بود من و آبجیمم یک اتاق..نصفه شب دیدیم صدایی شبیه جن میاد😱هردوتامونم میشنیدیم انقد ترسیدیم😐بعد دیدم آبجی دیگم اومد تو اتاق ما حراسون عین گچ سفید😐گفت چرا بیدارم نکردید..بنده خدارو بختک گرفته بوده ناله میکرده ماهم فک کردیم جنه
من ده روز بعد زایمانم اینجوری شدم میدیدم یکی نشسته رو گردنم داره خفم میکنه نمیتونستم هلش بدم مامانمم داشت راه میرفت تو اتاق ولی نمیتونستم صداش کنم خیییلی بد بود بیدار که شدم مامانم همینجوری داشت راه میرفت جلوم
نه من اینو نگفتم .من اوایل فوت بابام خیلی بهشون فک میکردم و مرحله ای که بابام هنوز وابسته خانواده بوده و براش مهم بوده تو اون دنیا..منم اون موقع ها به واسطه غمم به خدا نزدیک تر شده بودم شاید واسه همین بوده..
خیلی ممنون خدا رفتگان شماروهم بیامرزه
من خودم برحسب تجربم میگم چون وقتی بابامو واضح میدیدم تو خوابم (مثه خوابای معمولی نیست همه چی مثه واقعیته چرت و پرت نیست فقط روحت سبکه)بعد از اینکه بابامو تو خواب میدیدم واسه بیدار شدنم اول میرفتم تو بختک بعد به زور بیدار میشدم..همون اولین بار که دیدم بابامو خیلی واضح بود رفتم پیشش حالشو پرسیدم تو یک باغ پر از گلای شیپوری سفید بود..بهش گفتم آیا دعاهامون یه دستت میرسه؟؟قشنگ برگشت گفت آرزو یادت نره واسم صلوات بفرستی..تا گفتم اللهم صل...دهنم بسته شد رفتم تو بختک
عزیزم مگه شما خدایی نکرده ماهیت مرگ رو میدونید؟؟کی گفته اختیار نداریم مگه ما فرشته ایم؟؟اختیار داری اما محدود..فک نمیکنم تمام و کمال بی اختیار باشی
البته حزف شما صحیحه منم نگفتم دقیق شبیه مرگه گفتم نزدیکشه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
