سلام. من مدتی بدون عضویت تاپیک ها رو میخوندم اما همین الان عضو شدم تا یکم حرف بزنم سبک شم.. 14 تیر عروسی کردم. شوهرم رو دوست دارم هرچند که یه سری از خواسته هامون با هم متفاوته.. اما مسئله ای که آزارم میده اینه که به هیچی دلبستگی ندارم. واسه هیچی ذوق نمیکنم. قبلش فکر میکردم خونه و وسایلم رو دوست خواهم داشت. اما الان می بینم کلیت فضای خونه برام دوست داشتنی نیست. بیشتر زمانی که توی خونه م می خوابم. حوصله ش رو نداشتم که توی این مدت یکم دور و برم رو خلوت کنم و وسایل غیرضروری که چیده شدن رو جمع کنم. باورتون نمیشه حتی دقیقا نمیدونم چی دارم چی ندارم.. ناراحتم .. تمام احساسی که الان دارم همینه.. ناراحتی و بی حوصلگی :(
من قبل ازدواج هم چند جلسه ای رفتم. خوب هم بود. جالبه که شوهر هم از هر جهت آزادم میذاره. یعنی اگه الا ...
خب عزیزم پس ادامه بده مشاوره هات رو باور کن خیلی زود خوب میشی.من واقعا مثل تو بودم. وقتی شوهرم نمیذاشت برم مشاوره خودم شروع کردم رو خودم کار کردم.از رو کتابای رولنشناسی که قبلا خوندم. تو خونه مادرم اصلا کار نمیکردم ولی الان دستپختم از مادرشوهرم بهتره.۷ ماهه ازدواج کردم.
حس نکن مطمئن باش،من بعضی وقتامنتظربهونم شوهرمم دیگه فهمیده میگه ازقیافت دیگه پیداس کی میخوای شروع منی به بهونه گرفتن خخخخخ،من اینجورمواقع بایدباهام حرف نزنن تابخودم بیام ولی حرف که میزنن بدترمیشم
خب عزیزم پس ادامه بده مشاوره هات رو باور کن خیلی زود خوب میشی.من واقعا مثل تو بودم. وقتی شوهرم نمیذا ...
وقتی نمیذاشت تنهایی بری بیرون ناراحت نمیشدی ؟ حس نمیکردی اشتباه کردی؟ من با هر کاری که خلاف میلم انجام بده خیلی دلسرد میشم.. قبلا اینجوری نبودم ولی الان خیلی حساسیتم بالا رفته. حتی اگه برم خونه جواب سلامم رو سرد یا معمولی بده دلسرد میشم.
خب مشکلت دقیقا توی زندگی همینه. دنبال چیز دیگه ای نباش. همین امروز برو مشاوره. تو دلت هنوز پیش عشق قبلیته. هنوز آرزو میکنی کاش پیش اون بودی. هنوز اون آدم یه جایی تو دلته. واسه همینه که به زندگیت تعلق خاطر نداری.
افسردگی پس از زایمان آره هس چون طبیعتن شرایط تغییر میکنه و پذیرفتن تغییر مقداری زمان میبره، عزیزم نذار شوهرت متوجه کسلی و این حالتهات بشه .خودتو سرپانگهدار اون میادخونه پاشو ب خودت برس همیشه موزیک شاد پخش کن توخونه ،خیلیییی تاثیرداره توروحیه .و دیگه اینکه زیادخونه نمونین
برای اون دسته عزیزانی که کنجکاون.... بخداااا عکس پروفایلم خودم نیستم
وقتی نمیذاشت تنهایی بری بیرون ناراحت نمیشدی ؟ حس نمیکردی اشتباه کردی؟ من با هر کاری که خلاف میلم ان ...
چرا مجبورم میکنه یا با خواهرش یا با مادرش برم بیرون. اون دوتا هم تو کوچیک ترین مسائل و خریدهدم دخالت میکنن.مادرشوهرم مدام غر میزنه موهاتو رنگ نکن چون پول رنگش زیاد میشه. درحالیه خداروشکر این ۲۰۰ هزار تومن پول یه پیرهن شوهرمه. یه جاکلیدی میخوام بخرم خودشونو خفه میکنن. خودشم صبح میره ۱۰ شب میاد.حرفشم اینه جامعه نا امنه. درست نیست زن تنها از خونه بیرون بره. تازه خانواده ام یه شهر دیگه ان.سعی میکنم با روانشناسی باهاش کنار بیام و کم کم راضیش کنم بره مشاوره. چرا خیلی دلم میشکست از اینکه بهم جواب رد میداد و میگفت نه. ولی چون عاشقشم تا میبینمش کلا همه چی یادم میره. همین که صدام میکنه کلا فراموش میکنم چقدر اذیتم کرده.
این چیزیه که نمیشه تغییرش داد. من خودم با عقلم همسرم رو انتخاب کردم. حتی فکرشم نمیتونم بکنم که اذیتش ...
تو همسرت رو اذیت نمیکنه عشقم. اونو با مرد قبلی زندگیت مقایسه میکنی.همین. و این مقایسه کردن تو رو اذیت میکنه و باعث میشه به زندگی الانت دل نبندی.از طرفی هم مهر شوهرت تو دلته و دوسش داری. این باعث آزار های درونیت شده. چون شوهرتو دوست داری ولی نمیتونی صد درصد اون آدم رو فراموش کنی و شوهرتو باهاش مقایسه میکنی.
منم کاملا اینجوری بودم مخصوصا اینکه واسه عروسی خیلی خیلی اذیتم کردن و یه عروسی داغون واسم گرفتن کلا انگیزمو از دست دادم الان که سه سال میگذره یکم بهتر شدم
چیزی دارم بهت میگم تجربیات شخصی خودمه. شرایط من خیلی بدتر از زندگی الان تو شاید باشه. وقتی مادر مرد مورد علاقه ام برای خاستگاری زنگ زد پدرم سفر بود. و خاستگاری تا برگشتن پدرم به تعویق افتاد. قبل از اینکه پدرم برگرده مادربزرگم فوت شد و کلا قضیه خاستگاری مسوت موند به احترام فوت مادربزرگم. اون مرد فوق لیسانس داشت. خونه داشت. ماشین داشت. مهربون بود. من عاشق حرف زدنش بودم. خانواده ی تحصیل کرده ای داشت. شغل خوب داشت. روشنفکر بود. ولی ۲ ماه بعد فوت مادربزرگم. شوهرم اینا اومدن خاستگاری و خانواده ام بدون اجازه ی من بهشون جواب مثبت دادن. شوهرم تا چهارم دبستان بیشتر درس نخونده. خونه و ماشین نداره. مغازه داره فقط. اصلا مهر و محبت رو بلد نیست. کلا آدم خودشیفته و زور گوییه حتی به اندازه عشقم زیبایی هم نداره ولی زشت هم نیس.من بعداز قضیه عقد بشدت افسرده شدم. چون شوهرم مانع ادامه تحصیلم شد. و اون مرد هم هنوز مجرده ما واقعا عاشق هم بودیم. تو که شرایطش رو داری برو پیش مشاور راحت میتونی فراموشش کنی. ولی من تنهایی و به سختی زندگیمو ساختم و اون ادم رو فراموش کردم . الانم عاشق شوهرمم در حدی که وسط روز بهش زنگ میزنم میگم زودتر بیا که دلم برات تنگ شده. الان اینقدر عاشقشم که وقتی خوابه میشنم نگاهش میکنم و لذت میبرم.پس شک نکن تو هم میتونی.