سلام. من مدتی بدون عضویت تاپیک ها رو میخوندم اما همین الان عضو شدم تا یکم حرف بزنم سبک شم.. 14 تیر عروسی کردم. شوهرم رو دوست دارم هرچند که یه سری از خواسته هامون با هم متفاوته.. اما مسئله ای که آزارم میده اینه که به هیچی دلبستگی ندارم. واسه هیچی ذوق نمیکنم. قبلش فکر میکردم خونه و وسایلم رو دوست خواهم داشت. اما الان می بینم کلیت فضای خونه برام دوست داشتنی نیست. بیشتر زمانی که توی خونه م می خوابم. حوصله ش رو نداشتم که توی این مدت یکم دور و برم رو خلوت کنم و وسایل غیرضروری که چیده شدن رو جمع کنم. باورتون نمیشه حتی دقیقا نمیدونم چی دارم چی ندارم.. ناراحتم .. تمام احساسی که الان دارم همینه.. ناراحتی و بی حوصلگی :(
به نظر من طبیعی حالتت منم اوایل ازدواجم مخصوصا چون از تهران یهو اومدم شهرستان و تک دختر و وابسته هم بودم یهو شرایط عوض شد خیلی ببخشید دور از جونت گیج بودم اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم غذا پختن بلد نبودم حتی تا یه مدت مثل شما نمیدونستم یه سری چیزا دارم یا ندارم اما بعد چند ماه همه چی دستم اومد زندگیم خیلی خوب رو غلطک افتاد ثبت نام کردم هم گواهینامه گرفتم هم وقت دانشگاه رفتنم بود دیگه واقعا زندگیم طبق برنامه پیش رفت
زندگی با مادرشوهر تو یک ساختمان واقعا خر است 😪😪😪 اونایی که نامزد یا مجرد هستید خواهرانه میگم قبول نکنین این موضوع رو ... سوالی چیزی بود در خدمتم 🌷🌺
منم اوایل همین حسو داشتم چون بعد ازدواج از خونوادم دور شدم از یه شهر بزرگ و پر از جاهای تفریحی اومدم ...
من یکی دو بار رفتم خونه مامانم ، عصر تا شب هم موندم ولی دیگه حتی به اونجا تعلق خاطر نداشتم. خصوصا که مامانم اتاقم رو بهم ریخته بود و دیگه اتاق من نبود :(
قبلا کار خونه کردی؟ آخه خود من بس که مامانم نمیذاشت تو مجردیم کار کنم اصلا مدیریت منزل و آشپزخونه بلد نبودم. حالا خوب بود کارمند بودم وگرنه حتما افسردگی میگرفتم. طوری از کار خونه وحشت داشتم که تا سه سال جز موارد کمی پاتوقم خونه مامانم بود. البته همسرمم حرفی نداشت چون نهار نمیومد. اما عصرشم تو خونه بند نمیشدیم.
امان از تنبلى ... هعىىىى .. اسمشم گذاشتن افسردگى بعد ازدواج ... تنبلى خواهر ...
واقعا تنبلی نیست .. تنبلی میشه اینکه خونه بهم ریخته باشه ولی من مرتب نکنم. من این کارا رو میکنم. حتی آشپزی میکنم. اما حسم خوب نیست. حس اینکه دارم لذت میبرم از بودن توی خونه ی خودم رو ندارم.
خب برو پیش یه مشاور اگه بذاری زمان هنه چیز رو درست کنه شاید برات سخت بگذره. به نظر من هرمشاور خوب یک فرشته نجاته تو زندگی ما. برو پیش یه مشاور. اون خیلی بهتر راهنماییت میکنه.
حالا نمیدونم خانم ها برای شما چه جوری بود اما میگن اوایل ازدواج خیلی دوران شیرینی ... اما واسه من این جوری نبود چون وارد یه زندگی جدید میشی هنوز گنگی برات همه چی نا معلوم سه چهار ماه که گذشت به اخلاق و رفتارهای هم بیشتر اشنا بودیم تفاهم بیشتری داشتیم ... دیگه کلا برام شیرین تر شد ...
زندگی با مادرشوهر تو یک ساختمان واقعا خر است 😪😪😪 اونایی که نامزد یا مجرد هستید خواهرانه میگم قبول نکنین این موضوع رو ... سوالی چیزی بود در خدمتم 🌷🌺
قبلا کار خونه کردی؟ آخه خود من بس که مامانم نمیذاشت تو مجردیم کار کنم اصلا مدیریت منزل و آشپزخونه بل ...
نه ، اهل کار خونه نبودم.. الانم همسرم کمک میکنه، تا حالا سه بار اون غذا پخته یا مواردی رو رفتیم بیرون شام خوردیم. ظرفا رو هم خیلی وقته می شوره. دلم میخواست زن سرحال تری بودم :( مثلا صبح که بیدار میشدم با ذوق برنامه ریزی میکردم که امروز توی خونه چه کارایی بکنم. اما من فقط میخوام زمان بگذره تا شب بشه و دوباره بخوابم :(
حالا نمیدونم خانم ها برای شما چه جوری بود اما میگن اوایل ازدواج خیلی دوران شیرینی ... اما واسه من ای ...
اره منم گیجی رو دارم. انگار جایی ام که متعلق به من نیست.. یکم هم با همسرم هنوز مچ نشدیم. البته اون معتقده من سخت گیرم و به اون داره خوش میگذره توی زندگی.