سلام دوستان دو هفته قبل بعد از اینکه پدرشوهرم بازگو کرد ک بچه دار شید شوهرم گفتش ک مشکل دارم و دارو استفاده میکنم و فعلا ک خوب نشدم.
بعد از اون جریان دیگه هیچی نگفتن.تا امشب ک مادرشوهرم گفت فلانی بعد از ۶ سال بچه دار شد و من واسش دعا کردم ک الان بچه داره و عادم باید دلش صاف باشه و عقیده داشته باشه و ....
نمیدونم واقعا منظوری داشت یا نه.ولی فکرمو مشغول کرده.البته قبلا هم این چیزا رو میگفت و من حس میکردم منظورش با منه.
لطفا بگید چیکا کنم؟حالم خوب نیس واقعا.همه ش با خودم میگم اگه خدا نخواد و زبونم لال مادر نشم مادرشوهرم هی باید بگه دلت صاف نیس و ....