البته اینم بگم ما خیلی دعوا می کنیم از بچگی تا الان آخرش هم اون مجبور میشد کوتاه بیاد چون من خیلی لجباز بودم و هیچوقت کوتاه نمی اومدم الان یادم می افته سر چی بهش گیر می دادم و دعوامون می شد خندم می گیره فقط یه بار توی مهمونی شال نداشتم یقم خیلی باز بود و شونه هام معلوم می شد به اون گیر داد گفت بپوشون اونو گفتم زر نزن بابا .
بچه ها ببخشید اومدم اینجا اینو نوشتم ولی تورو خدا کمم کنید من داشتم با یه خانوده زندگی میکردم چند روز پیش پلیس اومد در خونمون مامان و بابام رو بردند اداره پلی من یخ ابجی کوچک از خودم دارم با اون تو خونه موندیم بعد اینکه مامانم برگشت خونه گفت باید یه چیزی بهت بگم منم گفتم گوش میکنم اون گفت راستش ما خانواده واقعی تو نیستیم گفت تورو توی مسجد پیدا مردیم نمیدونم چجوری فقط میدونم که اون مامان بابای واقعیم منو اونجا گذاشته بودند و نماز میخوندند و این ها فکر کردندکه من رو ول کردند خلاصه من بعد اینکه مامان بابای واقعیم رو دیدم داشتم گریه میکردم بعد رفتم خونه اونا اونجا چهار تا پسر بود که داداش من بودند همشپن هم از من بزرگ ترند الان من نمیدونم چیکار کنم اخه چجوری پیششون لباس بپوشم خواهش میکنم کمکم کنید راستی من 15 سالمه اصلا اینارو دوس ندارم همش میگم چرا قبل تر از اینا دنبالم نگشتند اخه من اون خانواده قبلیم رو بیشتر دوس دارم ولی مجبورمبا این ها زندگی کنم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید 😑😢