بچه بودیم توی یه شهرک زندگی میکردیم که یه پارک بزرگ توش بود و من و خواهرم هم اونجا بازی میکردیم یه بار یه پسره مردم آزار یه سنگ برداشت پرت کرد به سمت خواهر کوچیکم من و خواهرم تندی رفتیم داداشمو صداش کردیم اومد چنان گوشی از پسره پیچوند که کل شهرک ماستاشونو کیسه کردن دیگه کسی جرات نمیکرد چپ نگاهمون کنه 😬
اون یکی داداشم بچه بودم منو میبرد بیرون که آفتاب بهم بخوره استخونام سفت شه
شنیده بود آفتاب ویتامین دی داره برای استخونای بچه خوبه
برام تخمه میشکست توی مشتاش جمع میکرد میداد بهم سه سوته میخوردمش
همییییشه برام انار رو فشار میداد بعد با چاقو یه سوراخ روش میزد و میذاشت جلوی دهنم و فشار میداد و یهو کللللی آب انار شوت میشد تو دهنم یادش بخیر 😍😍😍😍😍