دیگه راهی ندارم نه میتونم طلاق بگیرم ازاد شم نه دیگه میتونم تحمل کنم تصمیم گرفتم خانه نشین بشم.
چرا اخه
مگه بقیه مدت کجا بودی
دو روز دعوا کردیم سر سنگینیم باهم بیرون بودیم تو راه برگشت خونه دعوامون شد گفت تو لیاقت نداری بری بیرون دائم باید مثل جغد خونه بشینی خیلی ناراحت شدم تصمیم گرفتم دیگه پامو از خونه بیرون نذارم
همیشه دوست داشتم مستقل و اجتماعی باشم اصلا از زندگیم راضی نیستم همه ش تحت نظرم هیچجا تنها نمی ذاره برم با هیچکس ارتباط ندارم فقط شدم کلفت خونه و پرستار اقا و بچه ها
عاشق رانندگیم قبلن ماشین معمولی داشتیم اکثرا دست من بود رانندگیم خیلی خوبه و با اعتماد به نفس کامل میرونم الان یه مدته ماشین و عوض کرده بهترشو گرفته اصلا نمیذاره دست به فرمونش بزنم یه حرفی هم یادش دادن که مردایی که به زناشون ماشین میدن یا کنار زنشون موقع رانندگی میشینن بی غیرتن اینو که شنیده دیگه بهم ماشین نمیده منم لجم گرفته میگم یا بهم ماشین میدی یا دیگه سوار ماشینت نمیشم از خونه هم بیرون نمیرم نمیدونم فکر میکنم کار احمقانه ای میکنم ولی اون میدونه من چقدر دوس دارم رانندگی رو ولی اصلا نمیخواد کوتا بیاد😢😢
شاید بخندین بهم بگین به خاطر این موضو میخوای طلاق بگیری نه فقط این نیس هیچ لذتی از زندگی نمیبرم دائم محدودم خسته شدم من حتی کسی رو ندارم دوساعت مواظب بچه م باشه که بتونم با خودم خلوت کنم. خیلی تنهام ای کاش زندگیم زودتر تموم شه
خیلیا ارزوی زندگی تورو دارن
تو هم مث زنداداش من بلد نیستی لذت ببری از زندگیت
واقعا از رو چند خط نوشته قضاوتم کردی اگه حوصله شو داری زندگیمو برات مینویسم اخر سر نظرت رو بگو که واقعا زندگی من میتونه ارزوی کسی باشه!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
