پسر منو با پسر دوتا همسایه های دیگمون داشتن بازی میکردن من خودمم بیرون بودم با جاری یکی از همون همسایه هامون که اون دوتا بچه دعواشون شدو یکی باسنگ زد سر بچه اون یکیرو شکوند واقعا من خودمم خیلی ناراحت شدم خواستم برم بچرو بغل کنم ولی وقتی مادرش آمد بیرون دیدم بابا این زنه داره بچه منو نفرین میکنه و ما رو فهش میده که بچه شما زده سر بچمو شکونده منم خونم به جوش آمدو گفتم کی بچتو زده گفت نمیدونم با بچه شما ها بازی میکرد دیگه گفتم وقتی نمیدونی نگو پسر من نزده که داری ناله و نفرین میکنی بهتره درست صحبت کنی هر وقت پسر من بچتو زد اون وقت بیا به ما فهش بده خلاصه خیلی بد حرف زد ولی من به خاطر سر شکسته پسرش دلم سوختو چیز زیادی بهش نگفتم دست پسرمو گرفتم و رفتم خونمون حالا خوبه پاریس پیشمون بود و دید که کی زد سر بچش و بهش گفت کار پسر من نبود اگه اون نمیدید که الان فکر کنم تو زندان بودیم