اما تا يكى عروسى ميكنه ياد عروسى خودم ميوفتم ناراحت ميشم ، ما تاريخ عروسى مشخص كرديم ك فهميديم مادرشوهرم ميخواد توى همون تاريخ بره مربلا با اينكه به من گفته بود پول نداريم برات خريد كنيم اما ميگفت خدا پول كربلا رو رسوند بعد مادر بزرگم حالش بد بود ميگفت زود عروسى كنيد ما بيست روز تاريخو جا ب جا كرديم ك مادربزرگم فوت شد 😩 خلاصه ما وايستاديمو بعد چن ما عروسى كرديم بعد ما عزادار بوديم خواستيم بريم كربلا اما مادرشوهرم اينا هيچ پولى بهمون ندادن مادرم پول كربلا رو دادو برامون تالار گرفت اونا فقط ى شام دادن موقع برگشتن ك اونم شاياشارو گرفتن برا خودشون ينى يك ريال خرج نكردن برامون الن عروسى پسر دايمه خيلى داييم اينا خرج ميكننو اينا حسودى نميكنما اما خب منم تازه عروس بودم منم دلم خيلى چيزا ميخواست