انگار که یابار سنگین رو دوشمه،خیلی خستمه،کمکی
ندارم،کارام همش مونده،با انتظارات خونواده شوهرم چه کنم، همه جوره کمکشون کردم ،بخدا تازه پریروز از مشهد برگشتن من برا بچه هاش بشور بساب میکردم غذا میذاشتم جلوشون وسفره ورو جمع کن وپهن کن و.... ولی الان که واقعا خودم ببش از حدنیاز به کمک دارم به رو خودشم نمیاره،خودشو میزنه به کوچه علی چپ،